رفیق فهیم مرگ در میدان را بر مرگ در بستر بیماری ترجیح میداد
من ریخته شدن خون رفقای زیادی را شاهد بودهام، رفقایی بسیار جوان ولی پرشور و با روحیه بزرگ انقلابی؛ رفقایی با سن و سال متوسط ولی بسیار پاکباز، آگاه و سرشار از روحیه سازمانی که همیشه فکر میکنم اگر تا حال زنده میماندند چه دردهای زیادی از سازمان را که دوا نمیبودند؛ من کوه درد و غم از دست رفتن رفقا احمد و راهب را بر سر خود احساس کردهام که مثل هر رفیق دیگر حتی مادامی که انتقام شان هم گرفته شود، از آزار خردکنندهی آن رها نخواهم بود؛ اما سهمگینی ضربت شهادت رفیق فهیم و نیز سعید جان با وصف آن که پس از زیر تیغ گلبدین رفتن رفیق احمد و اشرف و دیگران اتفاق افتاد، مرا تا هم اکنون یعنی با گذشت ۱۹ سال کماکان عذابی مضاعف میدهد، نه به خاطر صرفا برجستگیهای شخصیت کم نظیر انقلابی شان بلکه عمدتا به خاطر چگونگی به شهادت رسیدن شان.
جمیل خاین جنایتکار میدانست که اگر فهیم و سعید جان زنده بمانند، ممکن نیست پس از ریختن خون راهب، موفق به فرار شوند. کشته شدن توسط دشمن شناخته شده و رو در رو یک چیز است ـ شاید از یک نظر بتوان گفت طبیعیستـ اما کشته شدن توسط کسانی که بالاترین دوستیها و اعتماد را به آنان داری، چیز دیگری است. ما میدانیم که مثلا رفیق و رهبر ما احمد در برابر گلبدین و جلادانش اگر مجالی یافته با شعار و تف بروی آنان ایستاده است. اما میتوان تصور کرد که لحظهای که فهیم و سعید جان با حمله و گلوله جمیل خاین مواجه شدهاند چقدر غافلگیر شده و چه تلخی کشندهای قبل از مرگ را تجربه کردهاند. به گفته رفیقی، حتی به یاد تنها فهیم شهید هم که شده ـچه رسد به رفقا احمد و راهب و دیگرانـ سازمان نباید اجازه دهد که یک چنین فاجعه خیانتهای درونی تکرار گردد.
رفیق فهیم فقط چند ماه پیش از شهادت احمد بود که برای معایناتی صحی به اسلام آباد رفت و دانست که گرفتار سرطان است. ولی این امر از پرکاری، فعالیت و شادابی او ذرهای نکاست. به رفیقی که در جریان معایناتش با وی بود با لحنی آمیخته به شوخی میگفت:
«بدشانسی اینست که آدم به جای کشته شدن در مبارزه بر ضد تجاوزکاران (در آن وقت هنوز افغانستان در اشغال روسها بود) و اخوان به دست جناب سرطان از بین میرود!» او از آن رفیق مصرانه خواست که از مسئله نباید همهی رفقا خبر شوند «چرا که به یقین عدهای خیلی بیشتر از خودم رنج خواهند برد.»
و من زمانی که اولین بار بعد از حادثه ۱۲ نوامبر او را دیدم و از مریضیاش پرسیدم گفت:
«اوه رفیق، وقتی شهادت احمد و اشرف مرا نتوانست از پا بیندازد، این سرطان هرگز نخواهد توانست.»
همه رفقایی که در آن هنگام با وی در رابطه بودند تایید میکردند که رفیق فهیم با چه متانت و منطق انقلابی به سرطانش برخورد داشته و آن را به مثابه یک انقلابی مارکسیست برایش حل کرده و بدین گونه برای دیگران سرمشق میشد. بازهم به یاد میآورم که روزی در حضور چند رفیق و منجمله احمد و راهب اظهار داشت:
«با هیچ بیماریای نیست که مرگ دلپذیر باشد. روزی آدم باید بمیرد چه با سرطان چه غیر سرطان. در این جا دیگر جایی برای غم و غصهی اضافی نیست. اما برای ما طبعا خواستنی مرگ در میدان است و نه مرگ زیر لحاف.»
رفیق شدیدا دوستدار موسیقی و فلم بود. هر چند عموما از موسیقی کلاسیک هندی لذت میبرد ولی به فلمهای هندی هم فراوان علاقه داشت. منتها پس از چند جر و بحث جدی رفقا درباره هنر و مشخصا فلمهای هندی، اعلام نمود: «فکر نمیکنم به این زودی از موسیقی کلاسیک و خواندنهای فلمی قدیمی هندی روگردان شوم اما برای همه خاطر جمعی میدهم که بعد از دیدن چندین فلم خوب هندی و غیرهندی با مایه سیاسی و اجتماعی و خواندن چند کتاب و مقاله، از علاقمندی خاصی که به فلم هندی داشتم خجالت میکشم. ازین به بعد خود متوجه خواهم بود که عاشقان فلم هندی را گیر کنم!» چند بار او از من خواست که فلمهایی خوب غیر هندی را یکجا ببینم. وقتی جواب دادم خوبست آنها را با رفیق یا رفقایی ببینی که از یک سطح آگاهی هنری برخوردار باشند چرا که من راستش از تقریبا هیچگونه فلم خوشم نمیآید، آنگاه با خنده گفت:
«درینصورت تو بیشتر از من محتاج رشد و نوسازیات هستی، من فرهنگ دارم اما سطحش پایین است و باید کوشش کنم آن را بالا ببرم. اما تو اصلا فاقد فرهنگ هستی!»
در جریان جنگ ضد روسی، دوستانی از اروپا صدها جوره بوت کهنه ـبیشترش زنانهـ برای ما فرستاده بودند که اکثرا به درد نمیخوردند. رفیق فهیم که آن وقت در پشاور بود مسئولیت خانهای را داشت که بوتها در آن جا انبار شده بودند. ولی او با به کار گرفتن چندین رفیق دیگر هر روز ساعتها زحمت میکشید تا حتیالامکان بوتهای نسبتاً قابل استفاده را جدا ساخته و آنها را ترمیم و رنگ کرده برای استفاده سازمان به داخل بفرستد. مهم است بدانیم که رفیق قبل از آن که به سازمان بپیوندد با این کارها بیگانه بود و به اصطلاح به آب گرم و سرد دست نمیزد.
فهیم مدتها مسئول مالی سازمان هم بود. دقت، وسواس و سختگیری او در کار مالی بدون تردید به یاد همه رفقایی است که با او مستقیم یا غیرمستقیم سر و کار داشتند. من لااقل دو بار شاهد برخورد او بودم با رفیق راهب که بیشتر از همه به او عشق و احترام رفیقانه داشت و از انگشت شمار رفقایی به شمار میرفت که فهیم در مورد مسایل مالی و لیستهایش از وی کاملا راضی بود. با این حال بالحنی بسیار جدی و صریح بدون توجه به موقعیت تشکیلاتی راهب با او صحبت میکرد که کمال صداقت، با پرنسیپ بودن و مسئولیت شناسیاش را میرساند. در یک سند سازمان آمده است که دارایی سازمان در دستهای پاک قرار دارد که یکی هم منظور دستهای نجیب فهیم بود.
امروز رفیق فهیم و سایر رفیقان ارجمند جانباخته با ما نیستند. یادهای هر کدام از آنان فراوان اند. اما به نظر من خاطرهی جاودانی آن رفقا و در واقع کلیه جانباختگان انقلابی کمونیست دنیا، خون رخشندهی شان است که بر تارک هرگونه خاطرهی آنان خود نمایی دارد و برماست که مصمم و با شرافت از آن الهام گرفته و به آن سوگند یاد کنیم که تا آخر و با قبول شکنجه و مرگ تسلیم زر و زور و مقام نشده بیرق سرخ را هرگز به زمین نگذاریم.