رفیق رشید با متانت خود، امیدی بزرگ سازمان بهشمار میرفت
هنگامی که رفیق احمد در پنجشیر به عنوان داکتر کار میکرد، به مناسبتهایی از خصوصیات رفیقی ـ بدون آن که از وی نام ببردـ سخن میگفت، از رشادتش، متانتش، ولعش به مطالعه، عشقش به تودههای زحمتکش و… و او را از امیدهای بزرگ سازمان میخواند. بعدها در جریان قیام ۱۴ اسد روشن شد که منظور وی رفیق رشید (معروف به معلم رشید) بود.
رشید در ۱۳۲۹ در قریهی پاراخ مربوط بازارک پنجشیر به دنیا آمد. در مدرسه ابوحنیفه و مکتب ابتداییه قوای چهار زرهدار معلمی کرد. هرچند پدرش ملک رستم از متنفذین محل بود اما خود رفیق که از شعلهایهای شناخته شده بشمار میرفت، با رسیدگی به درد و غم و مسایل مردم از احترام و محبوبیت فراوانی برخوردار بود. تعداد زیادی دریور، کلینر و دیگر اهل کسبه پنجشیر به اتاق رفیق در کابل رفت و آمد داشتند. او با خصایل انقلابیاش در دل اعضای خانواده جا داشت. دو برادرش با آن که از وی بزرگتر بودند بر اساس علاقه شدید به او، میخواستند یکسره در خدمت رفقا باشند و اگر در جریان فعالیتهای مخاطرهآمیز قرار میگرفتند، با اصرار داوطلب انجام آن میشدند. برادران شرافتمندش اگرچه درآمد و معاش ناچیزی داشتند اما هرگاهی که میتوانستند از کمک به سازمان مضایقه نمیکردند. مخصوصاً که میدیدند رشید تمام معاش معلمیاش را به رفقا تحویل میداد. آنان میدانستند که برادر شان در راه پرافتخار روان است و با مبارزانی از جان گذشته و پاک پیوند دارد که تنها وسیلهای شان را تکیه به قدرت محرومترین طبقات جامعه تشکیل میدهد.
رفیق رشید با شکست قیام ۱۴ اسد در خون تپید. جریان دستگیریاش چنین بود: یکی از پیلوتهایی که مسئولیتش به رشید سپرده شده بود به اثر خیانت جگرن سید محسن یک روز قبل از قیام متعاقب ختم مراسم عروسیاش دستگیر میشود. او پس از شکست قیام زیر شکنجه تاب نیآورده، به همراهی «اگسا» به نزد برادرش رفته از او میخواهد با «اگسا» همکاری کند تا نجاتش از مرگ ممکن گردد. چند روز بعد برادر پیلوت با رشید در بازار مواجه میشود (رفیق رشید پس از دستگیری پیلوت دو سه بار بخاطر خبرگیری و دلداری به خانه وی رفته بود و طبعا برادر پیلوت با او آشنا بود). رفیق به او میگوید که روزی دیگر با مقداری پول غرض رفع مشکل مالی خانواده پیلوت نزد آنان میآید. برادر پیلوت که نقشه خاینانه داشت ضمن دادن اطمینان از ختم تعقیب خانه مصرانه از او میخواهد همان لحظه با او برود و رفیق رشید وارد خانهای میشود که افراد «اگسا» در انتظارش بودند.
رنج خاص ناشی از به دام افتادن رفیق رشید این بود که رفقا از ضعف نشان دادن پیلوت آگاهی داشتند و یونس اکبری ـ که بعدها خود هم در لجن خیانت فرو رفتـ باید به او اطلاع میداد. اگر این فراموشکاری خیانتآمیز در کار نمیبود، رفیق رشید در چنگ دشمن نمیافتاد.
رفیقی که در شکنجهگاه «اگسا» در صدارت، آخرین دیدار را با نعمت و رشید داشت مینویسد:
«… با نگاهی سریع به همه، خواستم از وجود رشید و سایر رفقا در آن جا مطمئن شوم. رفیق رشید در گوشهای بروی سینه دراز کشیده بود، همان پتلون سیاه و پیراهن آبی را به تن داشت که دو روز قبل در تکسیای مشکوک دیده بودمش. ازین که او را زنده مییافتم آرامشی احساس کردم و هم سوزشی شدید دلم را فرا گرفت چون از وضعیتش دانستم که به سختی شکنجه شده است. همه از من سوالهای مختلف میکردند و من برای آن که رشید را متوجه حضور خود بسازم، با صدای بلند به آنان جواب میدادم. رفیق ملتفت شد. مثل سایر زندانیان با خونسردی احوالپرسی نمود، نام و کارم را پرسید و خواست تا از روی کفشها برخاسته پهلویش بنشینم. به صورتی که ظاهراً همدیگر را نمیشناسیم، او از خیانت پیلوت و برادرش گفت و من از جریان دستگیری نعمت برایش گفتم. سپس او با عجله گفت: «کلید خانه را اگر نزدت هست از خود دور کن. مرا بخاطر آن زیاد شکنجه کردند، زیرا عین کلید را نزد رفیق احمد یافته بودند و این برای شان ثبوت رابطه تشکیلاتی من با داکتر بود. آنان شکنجه کردند تا قفل مربوط کلید را نشان دهم. جایی برای انکار از هویت سازمانیام باقی نمانده بود. یا باید خانه را نشان میدادم یا مقاومت میکردم. بناءً گفتم من از گروه انقلابی خلقهای افغانستان هستم و قفل را هم نشان نمیدهم. آن وقت شکنجه را بیشتر ساختند.» گونهها، پیشانی و بینیاش با پنجه بوکس و لگد به شدت مضروب بود و در بعضی جاها لختههای خون هنوز بسته نشده بود. او برای آن که حدود شکنجه خاینان خلقی را نشان دهد، خواست پیراهنش را بکشد، ولی تنها توانست دکمههای آن را باز نماید زیرا پیراهن با خون زخمها کاملاً به بدنش چسبیده بود. آن وقت پاچههای پتلونش را بالا کرد تا ساقهای کبود زخمیاش را ببینم. در حالیکه من به پاهایش خیره مانده بودم با تبسم گفت: «به هرحال شکنجه قابل تحمل است. اصلاً ایمان که باشد شکنجه کاری را از پیش نمیبرد.» پس دانستم که او با نشان دادن بدن مجروحش میخواست به من که احتمال داشت زیر شکنجه بروم، بفهماند که اگرچه شکنجه درندگان خلقی بینهایت وحشیانه است اما هرگز قادر نیست روحیه و مقاومت یک انقلابی را بشکند.»
قیام شکست خورد اما ارادهی رشید انقلابی تا دم واپسین نشکست. بر اساس اطلاعاتی که بعداً بدست آمد، رفیق رشید روزها زیر شکنجه قرار داشت تا اگر کلمهای اعتراف کند، لیکن جلادان خلقی که دیدند این سرو «گروه انقلابی» را هم با هیچ نوع شکنجهای نمیتوان خم کرد و به خیانت به سازمانش واداشت، بدن تکه پارهاش را به جوخه اعدام سپردند.
در لیست پنج هزار تنی که توسط «آگسا» سر به نیست شدند برملا گردید که رفیق رشید را در ۵ سنبله ۱۳۵۸ اعدام کردهاند.