دست امپریالیستها در کلیه مناطق پرخون و آشوب جهان در کار است
در یوگوسلاوی سابق، رواندا، یمن شمالی و جنوبی، خاورمیانه و غیره آتش جنگ برپاست. رسانههای امپریالیستی و ارتجاعی میکوشند ضمن ارائه تصویری پیچیده، جنگهای مذکور را ناشی از ظواهر امر (قومی، مذهبی، منطقوی و …) بنمایانند تا بدینترتیب دست امپریالیزم و سگهایش در ایجاد و دامن زدن آن درگیریها پنهان بماند.
ولی بر مارکسیست و انقلابیون است تا در پس پرده هر جنگ و خونریزی و مناقشات عمده در کشورهای مختلف که هیچ طرفی از طرفهای درگیر را نیروی انقلابی تشکیل نمیدهد، باید نقش امپریالیستها و عمالشان را دریافته و در نتیجه موفق به تجزیه و تحلیل و فهم انقلابی قضایا شوند.
تا قبل از انفجار شوروی، مسایل داغ در بسیاری از کشور ها در آیینهی رقابت دو ابر قدرت شوروی و امریکا قابل درک بود. رقابت کشورهای امپریالیستی دیگر با امریکا عموما تحتالشعاع آن تضاد قرار میگرفت. اما پس از فروپاشی دشمن مشترک یعنی «امپراتوری شیطانی» که امریکا بعنوان تنها قدرت جهانی میخواهد ترکتازی کند، آتش رقابت بین این امپریالیزمهای دیگر نظیر آلمان، جاپان، فرانسه، انگلستان و غیره از زیر خاکستر آن دوران به روشنی نمایان گردید.
اکنون در هیچ نقطهی متشنج دنیا نیست که اثر تضاد منافع و کشمکش بین امپریالیزم امریکا و دیگر قدرتهای امپریالیستی را نتوان دید.
امپریالیستها بخاطر تامین حداکثر ممکن منافع اقتصادی، سیاسی، دربند نگهداشتن کشورهای ضعیف و از میدان بدر کردن رقبا، از ریختن هیچ مقدار خون و برباد رفتن هستی میلیونها میلیون انسان دریغ نمیورزند.
همانطوریکه مارکس گفته است:
«جاری بودن خون و کثافت از تمام مسامات از سر تا پا مشخصهی نه تنها پیدایش سرمایه بلکه هر وجب گسترش آن در دنیا نیز میباشد»
امپریالیستها که اینک با سقوط بلوک شوروی بیش از هر زمانی سرمست شده اند، با برافروختن و دامن زدن شعلهی جنگهای خونین و هستیسوز خود درستی این گفتهی لنین را ثابت میسازند که:
«جنگ نه امری تصادفی است و نه ‘گناه’ … جنگ جز لایتجرای سرمایهداری است. جنگ همانقدر شکل قانونی سرمایهداری بشمار میرود که صلح.»
برای درک نقش امپریالیستها در مسایل کنونی گوناگون جهانی، نگاهی گذرا به وضع در چند منطقه حاد کره زمین میاندازیم.
رواندا
اینروزها تلویزیونها و مطبوعات اغلب کشورها مملو از فلم و گزارش صدها هزار جسد سوراخ سوراخ ده از گلوله با استخوان بیگوشت و پوست، کولرازده و قحطیکشیده از مردم کشوری افریقایی بنام رواندا میباشد. سیل عظیمی از مهاجران مردم فقیر کشور مذکور هم که از ترس کشتهشدن در داخل به زئیر پناه برده اند دسته دسته به سوی رواندا باز میگردید و بدینترتیب احتمال ضعیف زندهماندن در کشور را بر مرگ حتمی بوسیله اپیدمی مرگبار وبا ترجیح میدهند. وضع آنچنان جگرخراش است که حتی مردم ما را هم که خود در شکنجهگاه هراسآور اخوان در حال خرد شدن اند زیر تاثیر قرار میدهند.
علت بنیادی کشتار دستجمعی دهها هزار مردم فقیر رواندا چیست؟
بیش از ۶۰۰ سال قبل از امروز مردم «هوتو» در این خطه حاصلخیز افریقا زندگانی داشتند.
مردم عموما شبان پیشهی «توتسی» در تلاش چراگاه، در قرن پانزدهم از حبشه به این منطقه پا گذارند. آنان با سلاحهای بهتری که در اختیار داشتند به این منطقه پا گذاردند. آنان با سلاحهای بهتری که در اختیار داشتند مردم قوم هوتو را زیر سلطه بردگی خود درآوردند. مواشی را برای خود نگهداشتند درحالیکه هوتوها را که اکثریت را تشکیل میدادند به تهیه غذا، لباس و سایر محصولات برای خود واداشتند. حکومت از آن یک حکمروای توتسی بود.
طی ۵۶۰ سال حاکمیت توتسی پنج قتلعام عمده علیه اهالی هوتو و یا دیگر اقوام کوچک صورت گرفته است.
در جریان گسترش استعمار افریقا توسط اروپا در اواخر قرن هجدهم، آلمان بر کشور رواندا و بروندی امروزی مسلط شد. استعمار اروپایی زمینداران صاحب قدرت توتسی را تحت سرپرستی و حفاظ خود گرفت. پس از شکست آلمان در جنگ اول جهانی، مستعمره مذکور را بلژیک در دست گرفته و آن را با کشور زئیر در غرب یکجا ساخت. استعمارگران بلژیک هم طبقات ستمگر توتسی را بمثابه چوبدست بمنظور کنترول و اداره استعماری مورد استفاده قرار دادند. امپریالیزم بلژیک، درج وابستگی قومی را در ورقههای هویت مردم عملی ساخت که بدینترتیب ضمن جلب رضایت سلطنت توتسی، تفرقه و عداوت بین دو گروه را در زمینههای مختلف اجتماعی شدت و رسمیت بخشید.
بعد از جنگ جهانی دوم آتش جنبشهای آزادیبخش بین اکثریت ستمکش هوتو شعلهور شد. شورش دهقانیای به رهبری «حزب رهاییبخش هوتو» بر ضد حاکمیت توتسیها و بلژیکیها برپا گشت. بلژیک از رواندا بیرون رفت و در ۱۹۶۱ در انتخاباتی تحت نظارت ملل متحد، حزب رهاییبخش هوتو برنده شد. نظام سلطنتی توتسیها از بین رفت.
در جنگ داخلی که در ۱۹۶۳ بروز کرد حدود ۲۰ هزار نفر کشته شدند و ۱۶۰۰۰۰ نفر توتسی بشمول عده کثیری از زمینداران شان به بوروندی یا یوگندا گریختند.
بسیاری از این مهاجرین، رییس جمهور یوگندا Museveni را در غضب قدرت در ۱۹۸۶ کمک کردند. در مقابل رژیم یوگندا هم چریکهای توتسی را مسلح ساخت که به تشکیل جبهه میهنپرستانهی رواندا انجامید که در اکتبر ۱۹۹۰ داخل رواندا شدند.
رسانههای جمعی امپریالیستی و ارتجاعی از تلویزیون پاکستان گرفته تا CNN و غیره میکوشند علت آنچه را که در رواندا میگذرد فقط اختلافات دیرین قومی وانمود ساخته و ضمنا به مردم بگویند که: ببینید چه وقایع هراسناکی ناشی از دشمنیهای قومی مردمی عقبمانده و «وحشی» افریقا در جریان است. شما با هر مشکل و مصیبتهایی که دست به گریبانید بازهم شکر خدا را بجا آرید که آنچنان قتلعام بر سر تان جاری نیست!
درست است که رواندا دارای تاریخی مملو از برخوردهای قومی است و پیدایش طبقات و ستم و استثمار طبقاتی در این منطقه بطور کلی در عرض قرنها همزمان بوده با صفبندی قومی اما این اساسا استعمارگران و امپریالیستها بوده اند که همواره منطبق با منافع سیاسی و اقتصادی شان آتش اختلافات قومی را شعلهور نگهداشته اند.
خونریزی کنونی که تا حال قریب نیم میلیون نفر قربانی آن بوده، پس از سقوط طیاره حامل رییس جمهور رواندا و بوروندی در ۶ اپریل امسال شروع شد. حادثه سقوط طیاره زمینه مناسبتری را برای پیشبرد نقشههای امپریالیستها فراهم ساخت.
دست قدرتهای امپریالیستی در پشت پرده حوادث رواندا به روشنی قابل دید است. فرانسه و بلژیک از ابتدا از دولت هوتو حمایت کرده و آنرا در سرکوب توتسیها یاری میدادند. از سوی دیگر امریکا و انگلستان و عمال آنها در یوگندا و افریقای جنوبی RPF «جبهه میهن پرستانه رواندا» را که حزبی متشکل از قوم توتسی است مورد پشتیبانی قرار داده اند. فرانسه برای مساعد ساختن زمینه در تقویت نیرو های نظاوی هوتو، وانمود ساختن «حقش»در افریقای مرکزی به رقبای امپریالیست. به بهانه «ایجاد صلح و آرامش» و «جلوگیری از خونریزی بیشتر» حتی سربازانش را به آن کشور فرستاد در حالیکه تا آنزمان دهها هزار نفر کشته شده بودند و صدها هزار آواره، ولی نه برای فرانسه و نه هیچ کشور امپریالیستی دیگر جای «نگرانی» وجود نداشت!
ملل متحد هم که تارهای حرکتش در دست قدرتهای امپریالیستی و در درجه اول امریکاست، یک ماه تمام که طی آن بیش از نیم میلیون رواندایی قتلعام شدند، تماشاچی باقی ماند و فقط در اواسط ماه می بود که تصمیم به گسیل ۵۰۰۰ سرباز کلاه آبی گرفت که انجام آن هم عملا تا اواسط جولای طول کشید! سایر قطعنامههای ملل متحد دایر بر قطع ارسال اسلحه از طریق زئیر و یوگندا نیز هیچ اثری نداشته است. اینها همه بازتابگر اختلاف منافع بین امپریالیستها است بین آنهایی که خود را «بشر دوست» و «صلح طلب» جلوه میدهند.
قابل توجه است که پس از سقوط پایتخت (کیگالی) و پیروز شدن RPF، امریکا بلافاصله وعده کمک ۶۰۰ میلیون دالری را به دولت توتسی رواندا داد. امپریالیزم امریکا میخواهد دولتی متشکل از یک اقلیت را که بیش از ۷٪ جمعیت کشور را تشکیل نمیدهند، سرپا نگهدارد. انگلستان هم دولت توتسی را متشکل از «افراد تحصیلکرده و دموکرات» میخواند. ولی واقعیت اینست که دست صاحبقدرتان هر دو قوم در کشتار دستجمعی افراد بیگناه و فقیر رنگین میباشد.
خلاصه درگیری رواندا بخشی از مبارزه بین امپریالیستها، مبارزهای به سرکردگی امریکا که سعی میکند پای فرانسه را از ساحه نفوذ قدیمش قطع کند. لیکن امپریالیزم فرانسه هم میدان را آسان خالی نخواهد کرد.
صدراعظم بلادور گفت:
«فرانسه خود را قدرتی جهانی میبیند. این هدف و افتخار فرانسه هست و من امید میکنم این هدفش متحقق گردد. عرصه اصلی فعالیت فرانسه، افریقا است جاییکه به سبب تاریخی طولانی ــــ بخصوص در فرانسه زبان افریقا، نقش مهمی برای بازی کردن دارد.»
فرانسه تا ۱۹۸۹ بمثابه ژاندارم اصلی بلوک غرب در مقابل نفوذ شوروی در افریقای مرکزی عمل میکرد اما از اضمحلال بلوک شوروی به اینسو رقابتها بین قدرتهای بلوک غرب چیزی پوشیده نیست. این واقعیت را گفتهی یک دیپلمات امریکایی بخوبی ثابت میسازد که اظهار داشت:
«از خاتمه جنگ سرد به بعد ما در افریقا دیگر خود را با فرانسه سازگار نمیدانیم.»
فرانسه در انگولا از یونیتا UNITA علیه MPLA حمایت میکند که مورد پشتیبانی امریکا قرار دارد. کمک به یونیتا از طریق زئیر و کنکو که در دایره نفوذ فرانسه جا دارند، انجام میگیرد. هر چند در مورد زئیر امریکا و انگلستان تلاش میورزند تا موبوتو را ساقط کرده و کشور را در هرج و مرج فرو برند. فرانسه از دولت الجزایر در مقابل بنیادگرایان اسلامی FIS پشتیبانی میکند درحالیکه امریکا بوسیله عربستان سعودی به بنیادگرایان FIS یاری میرساند.
حتی نویسندهای به نقل از پروفیسر کالن لیز Colin leys در گاردین ۲۴ جون ۱۹۹۴ نوشت:
«…آنچه در افریقا میگذرد احتمالا زوال برگشتناپذیر بسوی آن بربریزم حاصل از سرمایهداری است که روزالکسامبورک هشدار داد تدریجا قسمت اعظم قاره را به بر خواهد کشید.»
امپریالیزم امریکا موفق نخواهد شد مدت زیادی «ثبات» مورد نظرش را در رواندا باز گرداند. خیزش خلقها کشورهای مختلف افریقا بشمول رواندا علیه ستمگران هوتو یا جبهه میهن پرستانهی رواندا و اربابان امریکایی و فرانسوی آنها در راه است. خلقهای افریقا همانند خلقهای دربند سایر نقاط جهان تنها با براه انداختن توفان درهم کوبندهی طبقاتی ضد ارتجاعی و ضد امپریالیستی است که به آزادی نایل خواهند شد.
امپریالیستها چنانچه در تمامی کشورهای زیر سلطه عمل میکنند، با رواندا هم هیچگاه مناسبات متساویانه نداشته، در برابر موادی که از آن کشور دریافت داشته اند حداقل قیمت را پرداخته و در نتیجه عامل بازدارندهای ارتقا و بهبود زندگی مردم افریقا بوده اند. مثلا بلژیک درآمد سرانهای معادل ۱۷۰۰۰ دالر دارد حال آنکه کشورهای رواندا و بوروندی در شرایطی نکبتبار با درآمد سرانهای کمتر از ۴۰۰ دالر بسر میبرد. بلژیک که صادرکننده مهمترین مواد صنعتی است تقریبا تمام مواد خام را از افریقای مرکزی وارد میکند. رمز پیشرفت عظیم غرب و عقبماندگی وحشتناک اغلب کشور های جهان سوم را باید در همین واقعیت دید. روزنامهای پاکستانی درباره استثمار افریقا توسط اروپاییها نوشت:
«اروپاییان به کسترایت و ولفرامیت رواندا ضرورت دارند که برای ساختن قلعی و تنگستن بکار میرود؟ میتوانیم تصور کنیم که از آنجاییکه بلژیک نیکل، اورانیوم، کوبالت، مس، پیت (مادهای سوختی)، پلاتونیم و گل چینی ندارد و آنها را تقریبا رایگان از بوروندی بدست میآورند، البته در هر دو کشور تلا هم یافت میشود که مخصوصا سویس به آن چشم دارد. با اینحال کشور زئیر بزرگترین منبع غارت آنان بشمار میرود.
بناءً اروپاییان پس چپاول کوبالت، مس، کدمیوم، نفت، الماس، تلا، نقره، جست، چوب، مگنیزیم، آهن، ذغال و آهک زئیر، اکنون میخواهند موبوتو دیکتاتور آن کشور را هم بردارند زیرا وی پول بیشتری برای مواد معدنی زئیر مطالبه میکند.»
یوگوسلاوی سابق
چنانچه در نوشتهی «در یوگوسلاوی چه خبر است؟» آمده، آزاد شدن یوگوسلاوی به وسیله ارتش آزادیبخش حزب کمونیست، مهمترین رویداد پس از جنگ جهانی دوم بود. ریاست جمهوری آن کشور بر مبنای قانون اساسی به تناوب به کلیه جمهوریهای آن که بر اساس ملتهای معین وجود نداشتند، تعلق میگرفت و رشد و پیشرفت هریک از آنها تضمین شده بود. اما آن کشور در جریان مخالفت با مسکو در دامن غرب افتاد و دیگر مواد قانون اساسی نتوانست و نمیتوانست جامه عمل بپوشد. بانکهای خارجی و بخصوص «صندوق جهانی پول» (IMF) وامهای شان را طبق ضرورت و تشخیص دولت یوگوسلاوی نه بلکه به شرط صوابدید خودـــ که رشد متوازن تمام جمهوریها را در بر نداشت ـــــ به آن کشور میدادند. تا سالهای ۱۹۸۰ که «صندوق جهانی پول» در مقابل اعطای قرضه در واقع اقتصادی یوگوسلاوی را دیکته میکرد، اختلاقات منطقوی آغاز شد. امپریالیزم طوری در کشور مذکور کار کرده بود که تنها اختلاف بین جمهوریهای پیشرفته در شمال و جمهوریهای عقبمانده در جنوب (مقدونیه، بوسنیا، هرزه گونیا، مونتنگرو، صربیا، کوسوو و ویودینا) بتواند زمانی رشتههای وحدت آنها را پاره کرده و سپس هم هرکدام از آنها بدون وابستگی به غرب نتواند به زندگیش ادامه دهد.
کنگره امریکا در نوامبر ۱۹۹۰ اعلام کرد که آن جمهوریهای که هنوز در چهارچوپ یوگوسلاوی با قیمانده باشند از کمک امریکا برخوردار بوده نمیتواند.
اول کروسیا و سلوانیا به حمایت آلمان اعلام استقلال کردند و بعد بوسنیا و مقدونیه و مونتنگرو بدینترتیب همانند سال ۱۸۷۸ که روسیه، آلمان، اتریش، فرانسه و انگلستان در کنگره برلین آن منطقه را تجزیه کردند، بار دیگر بالکانی کردن این خطه توسط قدرتهای امپریالیستی تحقق یافت.
و اکنون بازهم و شدیدتر چنگ و دندان امپریالیستهاست و جان یوگوسلاوی سابق زیر نام البته تامین «صلح»، «جلوگیری از خونریزی بیشتر» و «بشر دوستی».
امریکا پس از عقبنشینیهایی که در مقابل پیشرفت رقبای اروپایی در یوگوسلاوی داشت، با انجام موافقتنامه کروشیا و بوسنیای مسلمان در فبروری سال جاری، موقعیتی برتر یافت (قبلا هم با زدن چهار طیاره صربی نمایش قدرتی اجرا بود). موافقتنامه مذکور که برگرداندن «گرانیا» را به کروشیا تضمین میکند، مستقیما صربها را هدف قرار میدهند و بدینترتیب آتش جنگ در یوگوسلاوی سابق بُعد و عمق بیشتری کسب میکند. امریکا میخواهد یوگوسلاوی سابق را صحنه تاخت و تاز سیاسی و اقتصادی بدون رقیب خود بدل کند.
روسیه درهم گسیخته و درگیر با خودش، با حمایت از صربها، عامل دیگری توسعه جنگ و قتل در یوگوسلاوی سابق بشمار میرود. با آنکه غرب و بخصوص امریکا در تمام تار و پود روسیه با ادغام پیمان وارسا در ناتو و جای پای باز کردن در صربستان بخاطر رسیدن به مدیترانه چیزی نبود که امریکا، فرانسه و انگلستان از آن هراسی بدل راه ندهند.
البته امریکا با بکار گرفتن نیروهای ناتو برای اولین بار در تاریخ ۴۵ ساله این پیمان، اخطاری بود به روسها و سایر طرفداران احیای قدرت زوال یافتهی روسیه و رقابت با امریکا.
فرانسه در عین حالی که نزدیکترین مناسبات را با آلمان دارد، از پیشرفت آلمان بسوی مدیترانه از طریق کروشیا نگران است. همچنان فرانسه فراوان کوشید تا مانع مداخله امریکا شود که طبعا این کار در ید قدرتش نبود.
و بدینترتیب ناتوانی قدرتهای اروپایی و نخست از همه فرانسه و انگلستان در مقابل امریکا عیان گشت که در عرض دو سال توانسته بودند با ایفای نقش مهم نظامی و دیپلماتیک، از مداخله نظامی در یوگوسلاوی جلو گیرند. اکنون هر دو ناگذیر از قبول حملات هوایی ناتو علیه صربها گردیده اند. آلمان هم چنانچه یادآور شدیم با انعقاد موافقتنامه کروشیا و مسلمانان تحت سرپرستی امریکا، نفوذ انحصارش را به کروشیا از دست داد.
درین میان ریا کاری، انفعال و گندیدگی کشورهای مسلمان بیشتر از هر چیز دیگر نمایان است. از ایران فاشیست گرفته تا عربستان و ترکیه و پاکستان و دیگر کشورهای وابسته به امریکا، صرفا مشغول عوامفریبی بوده و چشم به سیاستهای امریکا و کمک آن به مسلمانان بوسنیا دوخته اند.
در اثر مداخله آشکار امپریالیستها آتش جنگ در یوگوسلاوی سابق به این زودیها خاموش نخواهد شد. هنوز نوبت سایر جمهوریها بطور کامل فرا نرسیده است، آهانیا خواستار الحاق کوسوو است که از ۲ میلیون جمعیت آن بیش از یک و نیم میلیون آن آلبانیایی است و بقیه صربی مقدونیه هم که در نوامبر ۱۹۹۲ اعلام استقلال کرد از مدتها پیش منطقه مورد منازعه بین یونان و بلغاریه و آلبانیا بوده است. از ۳/۲ میلیون جمعیت مقدونیایی آن بیش از ۴۲۰۰۰۰ را آلبانیایی تشکیل میدهد. حمله احتمالی صربستان به مقدونیه بخاطر وجود صربها در آنجا بلغاریه را برخواهد انگیخت و ترکیه به علت ترس از اتحاد یونان و صربستان، به بهانه حمایت از مسلمانان مقدونیه خواستار کمک از کشورهای مسلمان شده و در کنار بلغاریه خواهد ایستاد. در پیرامون منطقه، ترکیه، یونان را متهم به حمایت از «حزب کارگران کردستان» کرده . یونان هم از گسیل سربازان حافظ صلح ترکی به بوسنیا نگران است. روابط آلبانیا با یونان بطور روز افزون تیرهتر شده میرود. با توجه به اینکه ترکیه و یونان هر دو عضو ناتو میباشد، عمق و پیچیدگی و گستردگی عواقب این سرشاخ شدنها مسلما بسیار خواهد بود.
تجاوز به هائیتی مقدمه تجاوز به کوبا است
با برکنار شدن جان ارستید رییس جمهور منتخب هائیتی توسط کودتای نظامی در اول اکتبر ۱۹۹۱، تودههای هائیتی از مبارزهای دلاورانه علیه رژیم جنایتکاران جنرال راول سیدراس باز نهایستاده اند. اما امپریالیزم امریکا مانع اصلی موفقیت آنان در باز گرداندن پرزیدنت ارستید و احیای دموکراسی در کشور شان بوده است. امریکا از یکسو مزورانه از «برقراری مجدد دموکراسی» در هائیتی صحبت کرده اما از جانب دیگر کوشیده تا با اشکال مختلف فعالیتهای ارستید و طرفدارانش را در امریکا محدود نگهداشته تا به رژیم حاکم هائیتی فشاری جدی و موثر وارد نشود. درحالیکه هزاران نفر بدست عوامل رژیم نظامی به قتل میرسند، امریکا آوارگان را بطور جبری به هائیتی باز میگرداند. با آنکه میزان «تعهد» امریکا به دموکراسی در دفاع از رژیمهای جنایتکاران و فاشیستی بسیاری کشور های عربی، امریکای لاتین، افریقا، سایر مناطق و بخصوص حمایت بیدریغ آن از باندهای سیاه بنیادگرای وطنی ما به روشنی آشکار است، اما بازهم این امپریالیزم مدتهاست با پرچم «دفاع از دموکراسی و حقوق بشر» در دست، میخواهد توطئهها و نقشههای تجاوزیاش را عملی سازد. تاریخ امریکا بخصوص از جنگ دوم به بعد مملو از تجاوز و واژگونسازی و هر نوع توطئهچینی علیه کشور ها، حکومتها و جنبشهای آزادیخواه و عدالتپسند است.
اگر اکنون امریکا از تجاوز به هائیتی (که بیش از ۶ میلیون نفر جمعیت و ۱۷۷۵۰ کیلومتر مربع مساحت ندارد) صحبت میکند تا ظاهرا ارستید را روی کار آورد در واقع میخواهد با اشغال آن کشور، کوبا را که از هائیتی کمتر از ۱۰۰ کیلومتر فاصله دارد و هنوز از سوسیالیزم سخن میگوید در تیرس قرار دهد. تعلل امریکا در تجاوز به هائیتی ناشی از اختلافات روی اصل تجاوز و مشخصا در مورد پریزدنت ارستید درون محافل حاکمه امریکا نیز هست. کسانی خواستار رویکار آوردن او میباشند و عدهای هم در شک و تردید اند چرا که زمانی وی شعری سروده بود با عنوان «سرمایهداری گناه کشنده است» و در آن امریکا را «شیطان» نامیده بود. به همین دلیل عجیب نبود که سال گذشته سی.آی.ای تبلیغاتی را علیه او براه انداخت و او را «از نظر عقلی علیل»، «آدمکش روانی» و «قاتل» خواند.
امریکا سالها قبل در ۲۸ جنوری ۱۹۱۵ به بهانهی ظاهری و رسمی حفاظت را ساکنان امریکایی و ایجاد نظم و دموکراسی اما در واقع وادار ساختن آن کشور به پرداخت وامهای یک بانک امریکایی به هائیتی تجاوز کرد که ۱۵ سال ادامه یافت و بیش از ۳۰۰۰ سرباز رژیم سابق به دست تفنگداران امریکایی کشته شدند. مردم هائیتی اثرات آن تجاوز را هیچگاه از یاد نخواهد برد.
هر چند کانادا، مکسیکو، یوروگوای از قطعنامه ملل متحد راجع به تهاجم به هائیتی پشتیبانی نکرده اند، هر چند امریکا مجبور شد بطور حقارتآمیر نیروهایش را از سومالیا بیرون بکشد و با موضع استوار مردم و حکومت کیوبا مواجه است. بازهم بخاطر تثبیت نفوذ بلامنازعش در کارائیب و امریکای لاتین، تنگتر کردن خطرناکتر حلقه محاصرهی کوبا و بالاخره استثمار منابع غنی هائیتی و درهم شکستن جنبش آزادیخواهانه خلق هائیتی بر ضد دیکتاتوری نظامی به آن کشور کوچک حمله کرد.
شاید امریکا به آسانی به پیروزی نظامی در هائیتی دست یابد اما این به قیمت شکست و رسوایی سیاسی بزرگی برایش تمام خواهد شد. تاریخ نشان داده که تجاوزها و فتنهگریهای امپریالیستها هرقدر هم شدید و طولانی قادر نبوده سد مقاومت و پیکار خلقها گردد. تجاوز احتمالی امریکا به هائیتی، خلق هائیتی را باآنکه در غل و زنجیر رژیمی جنایتکار بسته اند به مقاومت واداشته و کوبا را در ایستادگی مقابل مصممتر و هشیارتر و آمادهتر خواهد ساخت.
از انتشارات «سازمان رهایی افغانستان»
جولای ۱۹۹۴