رفیق اسلم نوجوان دلاور، رازدار و مبتکر در اجرای وظایف سازمانی
رفیق اسلم (اسلام) فرزند حاجی سراج احمد از قریه ریگی مرکز ولایت فراه در سال ۱۳۴۱ متولد شد و در ۱۳۵۶ با سازمان آشنا شد.
رفیق اسلم از جمله جوانان پاکبازی بود که از کودکی در آغوش سازمان پرورش یافت. در سال ۱۳۵۵ که هنوز ۱۴ ساله بود با سازمان آشنا شد. از همان آوان نوجوانی خصایل برجستهای چون دلاوری، رازداری، جدیت و شور و شوق فراوان به مبارزه در او نمودار بود. این خصوصیات باعث شده بود تا در تامین ارتباط بین رفقا، نقل و انتقال اسناد و رساندن گزارش یا نامه به رفقا از یک جا به جای دیگر کار کند. سازمان در آن سالها در فراه فعالیت کاملاً مخفی داشت. طی دو یا سه سال رفیق اسلم چنان رشد کرد که همه را به حیرت انداخته بود. چنانچه دوستان و هواداران سازمان که اسلم را میشناختند و تحرک او را میدیدند که همه جا حضور دارد و مسافتهای طولانی بین قرای از هم دورافتاده را گاهی با بایسکل و گاهی هم پیاده طی میکند، با شوخی توام با تقدیر از فداکاری او به رفقا میگفتند: هر وقت قدرت سیاسی را بدست آوردید اسلم را مسئول ارتباطات تان بسازید چون نه شب میشناسد و نه روز، نه گرمی و نه سردی.
با آن که سن رفیق کم و سطح آگاهیاش پایین بود و تجربه لازم برای کار در شرایط مخفی و اختناقی را نداشت دهها بار با انتقال کتاب، سلاح و مهمات در مناطق تحت نفوذ رژیم پوشالی و یا هم جبهات تحت تسلط بنیادگرایان، جانش را به خطر انداخت. در جریان انتقال کتاب چندین بار عوامل رژیم پوشالی نسبت به او مشکوک شدند که هر بار با دلاوری، خونسردی و ابتکار، خود و رفقای دیگر را نجات داد.
رفیقی نقل میکند:
«یکبار رفیق اسلم با رفیق شهید یعقوب مسئولیت انتقال مقداری اوراق تبلیغاتی را از شهر به یکی از قرای دور افتاده فراه به عهده گرفت. در مسیر راه از چندین پوسته امنیتی رژیم که معمولاً افراد بایسکل سوار یا پیاده را تلاشی نمیکردند عبور نمودند. چون به رفیق اسلم به عنوان فرد ضد رژیم سوءظن داشتند، کتاب ها به رفیق یعقوب سپرده شد و اسلم وظیفه پاک کردن راه را به عهده داشت و پیشاپیش یعقوب حرکت میکرد. وقتی خلاف معمول در یکی از پوسته ها رفیق اسلم را با بایسکلش توقف میدهند او بخاطر متوجه ساختن رفیق یعقوب بلافاصله با صدای بلند با مزدوران رژیم سر و صدا راه میاندازد. در این لحظه رفیق یعقوب با شنیدن سر و صدا، با آن که فاصله زیادی از پوسته رژیم نداشت به بهانهی خرابی بایسکل توقف کرده و بسته کتابها را در کنار جوی زیر بتهای میگذارد و از پوسته دشمن عبور میکند. کتابها را چند ساعت بعد رفیق دیگری دوباره به شهر انتقال میدهد.»
زمانی رفیق اسلم با یکی از رفقا که نه در مناطق تحت تسلط تنظیمها و نه در مناطق تحت نفوذ رژیم زندگی قانونی داشت میخواستند از قریهای به قریه دیگری بروند. در مسیر راه متوجه شدند که گروپی از تنظیمهای حاکم که یک فرد شان لباس نظامی دولتی به تن دارد به کمین نشسته و رفت و آمد بین چند قریه را زیر نظر گرفتهاند. رفیق مذکور که مقداری مهمات، چند تفنگچه و یک دوربین با خود داشت، تصور میکند افراد رژیم برای دستگیری آنان کمین کردهاند. بناًء به این نتیجه میرسد که اگر توقف کند در صورت اسیر شدن سرنوشتی جز اعدام ندارد پس بهتر است فرار نماید و از چانس کمی هم که برای نجاتش وجود دارد استفاده کند. جانیان تنظیمی وی را حین فرار زیر رگبار میگیرند اما مرمیهای آنان به هدف نمیخورد و رفیق موفق به فرار میشود. رفیق اسلم که از آن رفیق فاصله کمی داشت به این تصور که در کمین رژیم افتاده به سرعت اوراق تبلیغاتی را از جیبش بیرون میاندازد که یکی از افراد تنظیمی متوجه این حرکت وی میشود. رفیق اسلم که زندگی قانونی داشت و متعلم مکتب بود تصمیم به فرار نمیگیرد و توسط افراد مسلح توقف داده میشود. از او با تهدید در مورد فردی که فرار کرد میپرسند. اسلم شناخت رفیق را انکار کرده میگوید که چون سرک عمومی است او رهگذری بود که هم چون شما وی را نشناختم. دور انداختن دو نشریه، افراد مسلح را به شک میاندازد و رفیق را تهدید میکنند که چرا این نوشتهها را بعد از فرار آن فرد به دور انداخت. رفیق را ابتدا لت و کوب نموده و بعد او را با خود به قریه میبرند تا بعدا با شکنجههای بیشتر از وی اعتراف بگیرند ولی اسلم تا آخر از شناسایی آن رفیق انکار میکند.
وقتی اهالی قریه از جریان آگاهی مییابند و رفیق اسلم و خانوادهاش را میشناسند، آنان وی را از چنگ افراد مسلح نجات میدهند. مردم میگویند فامیل اسلم هم ضد دولت است و برادر بزرگش معلم یوسف توسط رژیم مزدور به شهادت رسیده و حتماً آن فرد را نمیشناسد و چون شما را به لباس نظامی دیده به این تصور که عوامل رژیم هستید نشریهها را از جیبش بیرون انداخته. مردم یک صدا افراد مسلح را محکوم میکنند که چرا با لباس نظامی در قرای آزاد شده کمین میکنند. بالاخره گروپ مذکور قیمت مرمیهایی را که فیر نموده بودند از اسلم مطالبه میکنند و چون اسلم پول نداشت یکی از افراد قریه مبلغ ۳۵۰ افغانی به آن گروپ میپردازد.
بار دیگر در سال ۱۳۵۹ رفیق اسلم و رفیق دیگری که هم سن و سالش بود به خانه یکی از رفقا برای انتقال کتاب میروند. این دو رفیق هنوز از خانه نبرآمده بودند که خبر میرسد قریه محاصره است. هر باری که این قریه محاصره میشد این خانه را دقیقتر از سایر جاها میپالیدند. مادر، پدر و خانم رفیق که در این خانه زندگی میکردند دچار تشویش و اضطراب شده و فکر میکنند این بار دستگیری هر دو تن با کتابها حتمی است. اما اسلم و رفیق دیگر به سرعت کتابها را جاسازی نموده و اعضای فامیل را روحیه میدهند که کتابها را هرگز یافته نمیتوانند و اگر ما هم بدست آنان بیافتیم چند روزی زندانی و بالاخره به عسکری فرستاده خواهیم شد. این دو رفیق با خونسردی به گوشهای از کندوی گندم پناه میبرند، چون دهان کندو به خوبی ستر و اخفا میگردد، خانه تلاشی گردید اما به این دو رفیق دست نمییابند و به این صورت نجات مییابند.
خانه اسلم در قریهای دورتر از شهر، از موقعیت خوبی برخوردار بود. یکی از فعالان سازمان در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ بیشترین رفت و آمد را به آنجا داشت. در اواخر ۱۳۵۹ رژیم از وجود این رفیق در فراه و نیز از رفت و آمدش به خانه رفیق اسلم اطلاع مییابد. عوامل رژیم این خانه و راههایی را که به آنجا منتهی میگردد دقیق زیر نظر میگیرند تا آن که روزی گزارش میگیرند که آن رفیق به خانه اسلم آمده است. بنابر آن منشی ولایتی با افراد مسلح و چند خلقی و پرچمی خانه را از طرف شب محاصره نموده و دقیق میپالند. چون آن رفیق یک ساعت قبل خانه را ترک گفته بود آنان جز اعضای فامیل کسی را نیافته خبرچین شان را به باد ناسزا میگیرند. رفیق اسلم صبح وقت با بایسکل گزارش را به رفیق ما استاد شهید میرساند تا این که استاد شهید در اسرع وقت آن رفیق و رفقای دیگر را در جریان گذاشته از تماسگیری مجدد به آن خانه جلو میگیرد.
وقتی رفیق اسلم درک کرد که سازمان در پی ایجاد جبهه مستقلی برآمده است، شب و روز در فکر بود که چه کاری در زمینه میتواند. بعد از هر چند روزی میدیدیم چند مرمی از سلاحهای مختلف یا تیلدانی برای پاک کردن اسلحه یا برچهای را از جایی پیدا کرده و به رفقا تسلیم میداد. او که میفهمید رفقا در وضع بد مالی قرار دارند نه تنها جیب خرجی که از فامیل میگرفت بلکه سایر پولهایش را نیز به رفقا میداد. در ضمن سعی میکرد همصنفان و دوستان هم سن و سالش را که ضد رژیم بودند متقاعد نماید تا مبلغی را به نام کمک به جبهات بپردازند. بعدها از عدهای از متعلمین، به صورت منظم مبلغ ده افغانی (که آن زمان برای یک متعلم یا بچه دهقان یا خرده مالکی مبلغ کمی نبود) ماهانه کمک میگرفت.
رفیق اسلم بعد از دستگیری برادرش رفیق یوسف در حوت ۱۳۵۷ چنان رشد کرده بود که رفته رفته جای وی را پر میکرد. یکی از مراکز توزیع کتاب و نشرات سازمان خانه این رفیق بود. اکثراً جاسازی و توزیع کتاب و نشرات از طریق این رفیق صورت میگرفت. گرچه همه اعضای خانواده اسلم علایق خاصی نسبت به سازمان و رفقا داشتند اما اسلم جایگاه خاص خود را داشت. در سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ بدون تردید رفیق اسلم جای رفیق یوسف را پر کرده بود.
بعد از ایجاد جبهه مستقل رفقا در اواخر سال ۱۳۵۹، اسلم از جمله اولین کسانی بود که به آن جبهه پیوست و از فعالترین و جدیترین رزمندگان سازمان در آن جبهه به حساب میآمد. اما دریغ که عمر رفیق بسیار کوتاه بود.
رفیق اسلم که میتوانست به مثابه یکی از ستونهای محکم و استوار سازمان عرض اندام نماید، در اثر انفجار ماین در ۳۰ میزان ۱۳۶۱ وقتی با رفیق بصیر و چند تن از رفقای دیگر از مرز ایرانـ افغانستان به داخل میآمدند، به شهادت رسید.
به خونش، به ایمان و اعتماد بزرگش به سازمان و به راهش سوگند که برای تحقق آرمان بجاماندهاش لحظهای غافل نمانیم.