رفیق سعید با تمام تار و پودش به ادامه مبارزه میاندیشید
سید فقیر (سعید جان) به تاریخ ۱۲ سنبله ۱۳۳۵ در شهر کابل متولد گردید. در ۱۳۴۲ شامل مکتب ابتداییه پلچرخی شد. در ۱۳۴۸ از مکتب ابتداییه بیهقی و در ۱۳۵۳ از لیسه انصاری فارغ گردید و به دارالمعلمین روشان رفت.
او با آن که به ادبیات خیلی علاقه داشت و شعرهایی سروده بود، استعدادش بخصوص در مضامین فزیک و ریاضی زبانزد همصنفانش بود.
در ۱۳۵۵ از دارالمعلمین فارغ و منحیث معلم در مکتب ده خدایداد معرفی گردید.
سعید جان به دستور سازمان در اوایل ۱۳۵۸ به عنوان «سرباز داوطلب» در قوای ۴ زرهدار شامل گردید تا صاحبمنصبان و سربازان هوادار سازمان را برای پیوستن به قیام ۱۴ اسد آماده سازد. بعد از شکست قیام بالاحصار، به کوه صافی و از آن جا به ایران و بعد به پاکستان رفت و تا شهادتش در آن کشور ماند.
نام برخی از رفقا با پسوند «جان» چنان آمیخته میباشد که بدون ذکر آن آدم دچار تردید میشود که مگر منظور همان رفیق است یا رفیقی دیگر. نام سعید جان از همان نامها بود که با «جان» گره خورده بود و هیچ رفیقی پیدا نمیشد که او را تنها «سعید» صدا بزند. روزی رفیقی از وی پرسید چرا «جان» جز لاینفک نام تو شده و سعید جان با آن خنده گرم و آرامشبخش همیشگیاش جواب داد:
«شنیدهام رفقا اشتباهاً از سر محبت به نام من جان را اضافه میکنند و چون کوشش من هم در رفع این اشتباه به جایی نرسید بناءً دنبال قضیه نگشتم. ولی یادت باشد که اگر پیش رفیقی نام مرا بدون جان یاد کنی، او منظورت را نخواهد فهمید که این جانب است!»
رفیق سعید به گواهی کلیه رفقایی که او را دیده بودند، واقعاً جان و محبوب همه رفقا، زن، مرد و پیر و جوان بود. در هیچ موضوعی نبود که رفیقی مشکلش را مطرح سازد و سعید جان بدون کمک از او جدا شود. بسیاری از زنان میگفتند سعید جان با وصف جوانیاش برای ما نه تنها پدر و برادر که مادر و خواهر هم به شمار میرود. او اعضای خانواده رفقا را مثل عزیزترین اعضای خانواده خودش و بلکه بیشتر از آنان دوست داشت و به آنان رسیدگی میکرد.
او از هر کاری که سازمان برایش میسپرد نه تنها شانه خالی نمیکرد بلکه با عشق و احساس مسئولیت نمونهای آن را به انجام میرسانید. بعضی از رفقا خصوصیتی دارند که با یک دیدار فرد یا افراد را جلب کرده و با آنان دوست میشوند. رفیق سعید جان بدون تردید از برجستهترین مثالهای آن گونه انقلابیون بود. او غیر از داشتن صدها دوست و آشنا در کشور، طی مدت کوتاهی زندگی در ایران و پاکستان با تعدادی بیشمار جوانان و روشنفکران دوست شده بود. و بسیاری از دوستانش افراد شرافتمندی بودند که به اشکال مختلف دوستی شان را با سعید جان حفظ نموده و از هیچ کمکی به او دریغ نمیورزیدند. رفیق سعید هم میکوشید به صورتی مناسب از امکانات آنان برای سازمان استفاده کند. مثلاً او از دهها دوستش در ایران ارسال کتابهای معین را درخواست میکرد و از دوستانش در پاکستان در گرفتن پست بکس، تلفن، خانه و از این قبیل طالب کمک میشد که اکثرا صمیمانه آن را انجام میدادند که برای سازمان فراوان ارزش داشت.
زمانی در کویته پاکستان خانه بسیار مناسبی گرفته شده بود که تلفن نداشت و گرفتن تلفن کار فوقالعاده دشوار بود. با رشوه مسئله حل میشد اما مقدار آن خیلی زیاد بود و با توان مالی سازمان نمیخواند. موضوع که به سعید جان گفته شد او با توسل به یکی از دوستانش ظرف چند روز در آن خانه تلفن نصب نمود.
رفیق سعید فقط چند ماه پیش از شهادتش با اشتیاق گفته بود که قادر است در پشاور و کویته برای تشکیل یک تیم فتبال و کاراته جوانان را جمع کند تا سپس با کار آگاهگرانه بتوان آنان را به تدریج با ایدههای انقلابی مجهز ساخت.
او آرزو داشت برادرانش را به سازمان جلب کند اما وقتی کوششهایش به نتیجه نرسید از این ناحیه بسیار رنج میبرد و میگفت که نمیداند سرنوشت دو برادر کوچکتر از خودش به کجا خواهد کشید چرا که دام میهنفروشان جنایتکار اخوانی و پرچمی و خلقی برای گیر انداختن و آلوده ساختن جوانان همواره گسترده است. او با برادر کلانش که در اروپا بسر میبرد از طریق مکاتبه در بحث بود که در شرایط کنونی، نجیبانه زیستن فقط در مبارزه علیه تجاوزکاران روسی و سگهای وطنی شان و جنایتکاران اخوانی است که تجسم و معنا میتواند بیابد.
او نمونه کم نظیری از احساس مسئولیت عمیق و مآلاندیشی نسبت به مسایل سازمانی بود. زمانی اسناد بسیار مهمی را از کراچی با موتری که خودش میراند به کویته انتقال میداد. او نتوانسته بود با رفقای مربوط تماس گرفته آنان را در جریان سفر و جای اسناد قرار دهد. بناءً مجبور شده بود با رفیقی در پشاور تلفنی صحبت کرده و جای و چگونگی جاسازی اسناد در موتر را به او توضیح داده و تاکید کرد که اگر دچار حادثه شود و موتر کاملاً تخریب هم گردد اسناد از بین نخواهند رفت و میتوان به آنها دست یافت. رفیق به سعید جان گفته بود به هر حال زندگی خودش نسبت به اسناد مهمتر است و باید خود را سلامت برساند. او با شوخی جواب داده بود:
«کوشش کردم خود را هم خوب و مطمئن در موترجاسازی کنم که نشد! اما از طرف اسناد میتوانید مطمئن باشید.»
سعید جان نخستین رفیقی بود که خبر هولناک به دام افتادن داکتر فیضاحمد توسط خاین خانمحمد در پشاور را به آگاهی رفقا در سایر جاها رسانید. میتوان تصور کرد که این سانحه چقدر برایش سنگینی میکرد و توانفرسا بود. اما وی که با تمام تار و پودش به ادامه پیکار سازمان میاندیشید، اندوه خردکنندهاش را فرو خورده، خونسردیاش را حفظ کرده، و با تسلط کامل بر خود، رفقا را به آرامش دعوت کرده و میگفت تنها چاره، ادامه راه احمد است. او که میدانست به وجودش در کویته شدیداً نیاز است، همان ناوقت شب به طرف کویته حرکت کرد. او در تلفن به رفیقی گفته بود:
«رفیق پشت جزئیات نگرد. رفیق داکتر را باید از دست رفته فکر کنیم. نه اشک ریختن فایده دارد و نه عزاداری. باید کار سازمان پیش برود. این حادثه سختتر از شکست قیام بالا حصار است. اما رفیق به ما یاد داده که در هیچ حالی نباید دست و پاچه شویم و باید کار ادامه یابد تا دشمن ناامید شود که به هدفش نرسیده است.»
متانت و استواری رفیق سعید در آن دشوارترین روزهای تاریخ سازمان برای کلیه رفقا سرمشق و الهامبخش بود.
اما بدبختانه سعید جان فرصت نیافت تا پس از شهادت بنیانگذار و رهبر سازمان و رفقا اشرف، شکور، سیف، زلمی، ویس، محمود و ۳۴ عضو و هواخواه دیگر سازمان به دست باند جنایتکار گلبدین، سهمش را در حل مسایل بیشماری که در برابر سازمان قد برافراشته بودند ادا کند. جمیل خاین و همدستانش میدانستند که با زنده بودن سعید و اقبال نمیتوانند نقشه خاینانه شان را عملی کنند. ازینرو جنایتکاران خاین، اول سعید جان و بعد رفیق اقبال و رفیق راهب را به قتل رسانیدند.
سرانجام «سازمان رهایی افغانستان» توانست خاین خان محمد و فضل حق مجاهد معرفش در باند گلبدین و نیز یک تن از همدستان جمیل را به سزای اعمال شان برساند. جمیل و یکی از همدستانش نیز توسط دولت پاکستان اعدام شدند. ولی اینها هیچ کدام داغ سعید جان و دیگر جانباختگان را از دل رفقا نخواهند زدود مگر این که با طرد هرگونه تسلیمطلبی و مقامپرستی، بیهراس و پرشور و با روحیهای چون سعید جانها در راه آرمانهای سازمان گامزن باشیم.