تاریخچه مختصر جنبش چپ انقلابی افغانستان و سازمان ما
نوشته ذیل از مصاحبه یکتن از فعالین سازمان با یک رفیق ایرانی اقتباس گردیده است.
نخستین سازمان جنبش مارکسیستی افغانستان بنام «سازمان جوانان مترقی» در اواسط سالهای ۶۰ همزمان با ایجاد «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» (کاملاً وابسته به اتحاد شوروی سابق) به وجود آمد. یکی از مشخصات جنبش مارکسیستی کشور ما اینست که از همان آغاز در مبارزه با نظرات رویزیونیستی و اپورتونیستی قرار داشت و در همین بستر رشد یافت. زیرا سالهای نضجگیری جنبش مذکور مقارن بود با اوج پلمیک بین حزب چین و شوروی و انقلاب فرهنگی چین که هر دو تأثیر شدیدی از لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی بر «سازمان جوانان مترقی» نهاده بود. اساساً میتوان گفت که سازمان مذکور براساس ضرورت اشاعه و دفاع از مارکسیزم انقلابی در مقابل رویزیونیزم و سازشکاری حزب دموکراتیک خلق (به رهبری ترهکی و ببرک کارمل) تأسیس شد. وقتی رژیم ظاهرشاه در همین سالها دموکراسی را در حد آزادی بسیار محدود مطبوعات و اجتماعات پذیرفت، سازمان جوانان هم نشریهای بنام «شعله جاوید» بیرون کشید با تمرکز روی پخش اندیشه مائوتسهدون و افشاء و طرد مواضع حزب دموکراتیک خلق و رویزیونیزم شوروی. به موازات آن گردهمایی هایی نیز در کابل و شهر های بزرگ دیگر برپا میکرد که عده کثیری از روشنفکران در آنها شرکت میجستند. تظاهرات و میتنگها به رهبری «شعلهای ها» (طرفداران شعله جاوید به این نام یاد میشوند) از نظر کمیت از حزب دموکراتیک خلق (که معروف ترین و قدیمی ترین تشکل بشمار میرفت) پیشی میگرفت و با گروه کوچک بنیادگرایان که «جوانان مسلمان» نامیده میشدند قابل مقایسه نبود. در آن سالها این گروه ارتجاعی مذهبی از سوی سازمان های دیگر جدی گرفته نمیشد تا اینکه بعد از کشته شدن سیدال سخندان یکی از کادر های معروف سازمان جوانان به دست شخص گلبدین حکمتیار (رهبر کنونی حزب اسلامی افغانستان) تضاد بین این گروه و شعلهای ها شدت کسب کرده و به زدوخوردهای خونین منتهی گشت. با آنکه «شعله جاوید» به هزاران هواخواه پرشور و شوق دست یافته بود ولی رهبری سازمان نتوانست نیروی آنان را جهت بسیج تودههای میلیونی دهقانان که بیش از ۹۰ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند، بکار گیرد. نفوذ انقلابیون مذکور بین روشنفکران، اهالی مراکز ولایات و تعداد کمی کارگران محدود ماند.
در اوایل سالهای ۷۰ گروههای مختلف درون «شعله جاوید» متوجه اشتباهات سازمان جوانان مترقی شده و با طرح انتقادات شان مبارزه ایدئولوژیک وسیعی از بالا تا پایین جریان درگرفت. مهمترین انتقادات از «گروه انقلابی خلقهای افغانستان» (که بعداً نام «سازمان رهایی افغانستان» را بخود گرفت) بود. این امر منجر به جدایی و کار مستقلانه تشکلهای دیگر نیز گردید که مارکسیزم ـ لنینیزم ـ اندیشه مائوتسهدون را قبول داشتند.
از سال ۱۹۷۳ (سالی که داوود خان مستبد کودتا کرد و نظام سیاسی افغانستان جمهوری اعلام گردید) تا سال ۱۹۷۸ که احزاب «خلق» و «پرچم» به کمک شوروی داوودخان را سرنگون ساختند، جنبش مارکسیستی کشور ما بطور کلی دوره خفقان و رکود فعالیتهای انقلابی را سپری میکرد. در این دوره که خلق و پرچم دست در دست داوود خان نهاده بودند، مارکسیست ـ لنینیست های افغانستان مورد آزار و پیگرد شدید قرار داشتند.
بعداً که رژیم میخواست به تدریج از روسها و عواملش فاصله گرفته و به غرب و کشورهای همجوار وابسته به آن (ایران، پاکستان، عربستان) نزدیک شود، این گرایش چنان آهنگ سریعی کسب کرد که مسکو دیگر درنگ را جایز ندانسته و در اپریل ۱۹۷۸ با کودتایی احزاب خلق و پرچم را روی کار آورد. در این زمان هرچند مارکسیستها فعالیت متشکل قویای نداشتند، اما صحت نظرات سیاسیآنان، بخصوص درمورد وابستگی با تار و پود احزاب خلق و پرچم به اتحادشوروی و ضرورت مبارزه علیه آنان، مورد توجه مردم قرار گرفت.
با آنکه سرنگونی رژیم ارتجاعی داوود بهیچوجه مایه تأسف مردم و جنبش چپ نبود، اما این موجب نشد که کلیه تشکلهای جنبش بلافاصله کودتا را محکوم نکرده و مردم را به مبارزه علیه آن فرا نخوانند. از مدتها پیش تقریباً هیچ آحادی از جنبش در این تحلیل تردید نداشتند که احزاب رویزیونیست پرچم و خلق، بر اساس راه رشد غیر سرمایهداری جز فروش کشور به شوروی و جز پاسداری بهر قیمت از منافع شوروی در افغانستان، نقشی نخواهند داشت.
درین حال بخشهایی از جنبش توانستند به وحدتی دست یابند که متأسفانه موفقیت مهمی در پی نداشت. ولی سازمانهای مختلف هرکدام مبتنی بر تواناییهای شان به مبارزه خود عمق و وسعت بخشیدند. در ۵ اگست ۱۹۷۹ «سازمان رهایی افغانستان» با همکاری چند تشکل اسلامی و ملی قیام مسلحانهای را (مشهور به قیام بالاحصار کابل) براه انداخت که به سختی شکست خورد و رهبران و کادر های زیادی از سازمان ما حین نبرد یا زیر شکنجه دشمن به شهادت رسیدند اما چنانچه در سندی گفتهایم، قیام ۱۴ اسد نشان داد که مارکسیستها در راه دفاع از مردم و استقلال میهن در صف مقدم قرار داشته و بین آنان و رویزیونیست ها دریایی از خون فاصله است.
برای انقلابیون افغانستان دشوار نبود پیشبینی نمایند که با اثبات ناکامیهای روز افزون رژیم کودتا در زمینههای گوناگون، اتحاد شوروی ناگزیر به مداخله مستقیم خواهد شد. در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ این امر اتفاق افتید و افغانستان به اشغال روسها درآمد. این مهمترین و دشوارترین دوره برای جنبش محسوب میشد. جنبشی که خود را از جهات متعدد دچار کمبودهای جدی میدید، ناگهان با اشغالگران و امر مبارزه رهاییبخش مواجه گردید.احزاب اسلامی بشدت ارتجاعی که از سالها قبل با دولت پاکستان رابطه داشتند بعنوان نیروی اصلی رهبری جنگ ضد روسی سر بلند کردند. حزب اسلامی گلبدین، «شعلهای»ها را بمثابه دشمنان عمده اعلام کرد. بقول یکی از انقلابیون افغانستان «جنبش چپ تنها با تجاوزکاران شوروی مقابل نبود. رژیم خمینی و دیکتاتوری ضیأالحق در پاکستان نیز با روسها و دولت دستنشانده در قلع و قمع هرچه بیشتر و محدود ساختن چپ های انقلابی میهن ما همدست و همنظر بودند. جنبش ضعیف ما در واقع از چهار سو در محاصره قرار گرفت.»
از کودتای اپریل تا اشغال و بعد از آن، صدها مارکسیست در شکنجهگاهها و زندان مخوف پلچرخی به شهادت رسیدند. چنانچه گفته شد آنان با تجاوز شوروی در شرایط بغایت سختی غافلگیر شدند. از یکسو باید در جنگ ملی شرکت فعال میداشتند و از سوی دیگر حملات سازمان را دفع میکردند. «سازمان رهایی افغانستان» و «سازمان رهاییبخش مردم افغانستان» (ساما) از سازمانهایی بودند که در جنگ آزادیبخش بطور ملموس درگیر بوده و دومی مناطق آزاد شدهای در اختیار داشت و تاریخ هردو سازمان در مبارزه با بنیادگرایان تروریست نیز خونین است. بنیادگرایان و بخصوص حزب اسلامی گلبدین شکار انقلابیون را در داخل افغانستان و یا در پاکستان از یاد نبردند. رفیق داکتر فیض احمد بنیانگذار و رهبر «سازمان رهایی افغانستان» را حزب اسلامی حکمتیار با دستیاری یک خاین در پاکستان به شهادت رسانید. دهها تن دیگر از کادرها و اعضای سازمان ما هم بدست این آدمکشان اختطاف و ترور شدهاند. شایع است که عبدالقیوم رهبر، رهبر «ساما» نیز توسط همین حزب در پاکستان بقتل رسید. اما از خود «ساما» در این زمینه سندی در دست نیست. علاوتاً دهها روشنفکر و آزادیخواه در جبهات و یا در پشاور پاکستان سر به نیست شدهاند. و چون حزب مذکور از حمایت وسیع و کامل ارتش، سازمانهای اطلاعاتی، پلیس و حزب بنیادگرای «جماعت اسلامی پاکستان» برخوردار بود، طبعاً دولت پاکستان به هیچ کدام از این ترورها کوچکترین اعتنایی مبذول نداشتهاست.
هر چند روسها و دولتهای دست نشانده شان و نیروهای بنیادگرا همه در ریشهکن کردن سازمانهای چپ دارای منافع مشترکی بودند و در این راه از هیچ ترور و توطئهای دریغ نکردند، اما میتوان گفت که هیچ یک آنها با وجود ضربات پیهم، نابود نشدند. سازمانهای مارکسیستی افغانستان بعلت شرایط ویژهی کار و مبارزه در جریان جنگ ضد روسی ناگزیر از نفوذ در احزاب ارتجاعی بودند تا بتوانند گذشته از پیوند برقرار کردن با تودهها، به ساز و برگ نظامی دست یابند. کار و مبارزه چپ های میهن ما در بسیاری مناطق اثر خود را بر جا نهادهاست. نام «شعله جاوید» طی چهارده سال جنگ در کشوری که جمعیت آن صد در صد مسلمان اند، فراموش نشد جنگی که احزاب اسلامی آنرا فقط «جنگ اسلام با کمونیزم و کفار» مینامیدند
آنچه از اعتبار چپ ها بین توده ها در عرض بیش از یک دهه اخیر نکاست یقیناً همانا شرکت رزمنده آنان در جبهات نبرد و تثبیت شخصیت شان بمثابه افراد متهور، دوستدار تودهها، آگاه در امور نظامی و صاحب تحلیل ها و پیشبینیهای دقیق سیاسی بودهاست. ولی آشتیناپذیری و عدم سازش سازمان های چپ (صرفنظر از بروز عناصر خاین و تسلیم طلب بین آنها) با رژیم های دست نشانده نیز در حفظ و بالا بردن حیثیت آنان نقش مهمی داشتهاست. یکی از مسلمانان متعصب گفتهاست:
«من با شعلهای ها دشمن بوده و هستم ولی در وطندوست و مردم دوست بودن آنها تردیدی ندارم.»
جنبش چپ انقلابی ما اگر چه با کمبودهای فراوان در زمینه کار آگاهگرانه سیاسی، تشتت تئوریک و لامحاله پراکندگی تشکیلاتی، دست به گریبان است اما از کارکرد خوب نظامی و کار بین تودهها برخوردار میباشد. چنانکه یکی از فعالان یکی از سازمانها ابراز داشت اگر تجارب نظامی مارکسیستها با شناخت عمیق از جامعه، ارتقای سطح آگاهی و پیوندیابی با تودهها یکجا شود، آنگاه دنیا شاهد تغییرات دراماتیک در صحنه سیاسی افغانستان خواهد بود.
با توجه به روحیه و اعتقاد استوار ما به مارکسیزم، حرف بالا اغراق و خوشخیالی بنظر نمیخورد و چنانچه دوستی میگفت در افغانستان در مقابل ارتجاعیترین و کثیفترین احزاببنیادگرا، سرسختترین و پرشورترین نیروهای انقلابی را میتوان یافت. و به این لحاظ هم که شده پابرجا ماندن رژیمی فاشیستی مذهبی برای مدت طولانی در این کشور قابل پیشبینی نیست.
بعد از برافتادن دولت نجیب و غصب قدرت توسط احزاب بنیادگرا، مهمترین بخشهای جنبش چپ مبارزه برای دموکراسی را در شرایط کنونی در سر لوحه مبارزه ضدبنیادگرایی قرار دادهاند. ما معتقدیم درحالیکه تودهها حاضر خواهند بود برای کسب دموکراسی خون خود را نثار کنند، بنیادگرایان در استقرار آن مرگ خود را میبینند و نیروهای انقلابی چپ با مبارزه برای دموکراسی است که به وسیعترین بنیاد تودهای دست یافته و خواهند توانست برای تحقق پیشرفتهترین شعارهای دیگر به پیروزیهایی نایل شوند.
سپتامبر ۱۹۹۶
مواضـع «سازمان رهـایی افغانستان» در چند مورد مشخص
سازمان رهایی افغانستان از بدو تأسیس (۱۹۷۳) تا کنون، مارکسیزم ـ لنینیزم ـ اندیشهمائوتسهدون را بمثابه ایدئولوژی طبقه کارگر علیه تمامی روندهای انحرافی، التقاطی و ضد کمونیستی بکار گرفته و با شهادت رهبران، کادرها و اعضایش در جریان جنگ مقاومت ضد روسی و تا کنون از آن دفاع کرده و در تلفیق و تطبیق آن (منطبق با شرایط انقلاب ما) با قبول رنجها و مشکلات فراوان که امپریالیستها و سگان منطقهای شان در راه آن ایجاد کرده و میکنند از هیچگونه پیکار انقلابی روی برنتافته و کماکان درین راه و این موضع پافشاری کرده و به پیش میرود.
با فروپاشی اتحاد شوروی سابق و اقمارش، رقص و پایکوبی در جهان سرمایهداری و کشورهای وابسته به امپریالیستها چنان بالا گرفت که گویا آخرین میخ بر تابوت کمونیزم فرود آمد. در افغانستان، ایران، پاکستان و سایر ممالک اسلامی، بنیادگرایان و ارتجاع سر از پا نشناخته و در همصدایی با امریکا و اروپا بیشتر از همه گلو پاره کرده وبا تبلیغات ضد کمونیستی ثابت ساختند که آنها حامی و پایگاه مطمئنی اند برای بورژوازی در ضدیت با کمونیزم و کمونیستها.
دیری نگذشت که شعار صلح، دموکراسی، حقوق بشر و غیره که از طرف امپریالیستها بخاطر فریب خلقهای جهان سر داده شد، بار دیگر و در کمترین فرصت افشاء و پاره گردید. با فروپاشی اتحادشوروی سابق و اقمار، نه تنها استثمار و ستم از جهان رخت بر نبست، بلکه خود آن کشورها و خلقهای ستمدیده جهان در زیر سلطه امپریالیستها گیر آمده و اعمال ستم و زورگویی چند چندان گردید.
سیاست های ضد بشری و تجاوزکارانهی امپریالیستها روز تا روز آتش جنگ های منطقهای، ناسیونالیستی و مذهبی را در گوشه و کنار جهان دامن زده و شعلهور نگه میدارد. آسیا، افریقا و امریکای لاتین مناطق گرهییست بین امپریالیستها و مطامع اقتصادی شان که هرکدام در حفظ و گسترش ساحه نفوذ اقتصادی و سیاسی خود سخت در رقابت و کشمکش اند.
افغانستان از جمله کشورهایی است که رقابت بین امپریالیستها و سگان منطقهای شان در آن به طرز چشمگیری عیان است. و بر همین اساس سگان داخلی هم به جناح بندی های مختلف و شبکه های خارجی وابسته میباشند.
خلق کشورما بعد از خروج عساکر اشغالگر روس در زیر ساطور سگان اخوانی و طالبی قرار داشته که با گذشت هر روز هستی تاریخ شان به تباهی و آلودگی کشانده میشود.
سازمان با تحلیل از وضع امپریالیستها، ارتجاع منطقه و سگان وابسته به آنها با این اعتقاد میرزمد که هیچ نیرو و ایدئولوژیای نمیتواند خلق ما و خلقهای جهان را از زیر ساطور امپریالیزم و ارتجاع نجات دهد جز حزب کمونیست و ایدئولوژی طبقه کارگر. حقایق تاریخی نشان داده که خرده بورژوازی، روشنفکران و بورژوازی ملی در جریان مبارزه تن به سازش داده و تزلزل خصیصه ذاتی شان بحساب میرود. امپریالیزم به سادگی اقشار و طبقات غیرپرولتر را شکار کرده در خدمت سیاست های غارتگرانهاش مورد استفاده قرار میدهد. طبقات غیرپرولتر (دهقانان، خردهبورژوازی) چنان پرورش یافته اند که نه شناختی امپریالیزم دارند و نه از سیاست های محیلانه و پشت پردهاش.
ایدئولوژی آنها در خویشاوندی با ایدئولوژی استثمارگران بوده و اعتقاد ندارند که علیه «خدا دادگان» به شورش درآیند و شعار ضد امپریالیزم را بلند کنند. خردهبورژوازی و بورژوازی ملی بنابر مصالح و منافع خاص خود مدت زمانی از انقلاب پشتیبانی میکند و به مجرد رسیدن به اهدافش، تطمیع شده و به فساد میگراید. اگر به قدرت برسد، علیه منافع تودهها وارد معامله با امپریالیستها شده و از ترس شورش تودهها در دامان آنها سقوط میکنند. اغلب حکومتها و طبقات برسر اقتدار در جهان سوم به نحوی از انحا وابسته به قدرت های امپریالیستی بوده و از حمایت آنها برخوردار اند.
سازمان ما که مارکسیزم، لنینیزم، اندیشه مائوتسهدون را تئوری رهنمای خود میداند معتقد است که حزب، ارتش تودهای و جبهه متحد ملی آن ابزاریست بدست تودهها در به پیروزی رساندن انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فئودالی در کشور های نیمه مستعمره و نیمه فئودالی. با تجارب احزاب کمونیست و با ریختن خون میلیونها انقلابی دریافتهایم که بدون آن سه سلاح انقلاب، ممکن نیست قدمی بنیادی در راه علاج دردهای و دگرگونی وضع اقتصادی و سیاسی برداشته شود.
حـزب
حزب پرولتری سلاحیست بدست کمونیستها بخاطر رهبری کردن و متشکل ساختن توده ها. بدون حزب طبقه کارگر، انقلاب ضد فیودالی و ضد امپریالیستی به پیروزی نمیرسد. تمام انقلاباتیکه خارج از حیطه نفوذ و رسوخ حزب پرولتری پا گرفته، سرانجام با شکست مواجه شده است.
در باره چگونگی ایجاد حزب مواضع ما روشن است، تلفیق تیوری با پراتیک مشخص انقلاب کشورما و ازین طریق پیوندیابی با تودهها، آگاهی دادن و متشکل ساختن آنان. سازمان ما میداند که تیوری باید پایهی مادی پیدا کند تا تغییر و تحول در جامعه به سود تودهها به چرخش درآید. ایجاد پایهی مادی حزب صرفاً از طریق پول، اسناد، مناسبات بینالمللی و سایر امکانات (بدون تیوری و تشکیلات انقلابی) سست بنیاد بوده و انسان را به یاد سرگذشت غمانگیز حزب رویزیونیستی روسیه و اقمارش در نقاط مختلف دنیا میاندازد.
ما به امر وحدت در درون جنبش کمونیستی کشور خود در رسیدن به ایجاد حزب با توجه به تجارب خود و سایر جنبش ها معتقدیم که وحدت کمونیستها باید از درون کوران مبارزات تودهای، پراتیک و کار مشترک (مطابق به برنامه، نقشه و تقسیم وظایف و…) در همآهنگی با یکدیگر صورت گیرد. درین جریان بر ضعف ها از طریق مبارزه ایدئولوژیک غلبه صورت گرفته و با جمعبندی و بالا بردن آگاهی مارکسیستی وحدت و تشکیلاتی بوجود میآید که ضامن بقا، استحکام و رشد آن میگردد. ما وحدت طلبانی را میشناسیم که قبل از جنگ مقاومت با سازمان ما در لفظ متحد شده و عهد و پیمان بسته بودند تا انقلاب کنند، ولی همینکه اوضاع تغییر خورد و روبه وخامت گذاشت (بگیر و ببند، شکنجه و اعدام کمونیستها در زمان دولت پوشالی)، عدهای بخاطر حفظ جان با انقلاب وداع کرده و خود را به اروپا و امریکا رساندند.
در شرایط فعلی که اخوان و طالبان بمثابه آلت و چوب دست امپریالیستها در افغانستان عمل میکنند، شرایط برای کار و پیکار انقلابی سخت تر گردیده، تشتت در ایدئولوژی، سیاست و تشکیلات به اشکال مختلف بین تشکل ها دیده میشود. برای غلبه بر این اوضاع صرفاً و صرفاً با داشتن مواضع و نقطه نظرات روشن مارکسیستی و مشارکت در جنبش تودهها و جمعبندی کار میتواند ایجاد حزب راستین طبقه کارگر را تحقق پذیر یافت.
مبارزه مسلحانه
در برابر قهر ضد انقلابی نمیتوان تنها با قلم و تبلیغ به جنگ دشمنان طبقاتی رفت. تکامل انقلاب به عالی ترین شکل آن که همانا انقلاب مسلحانه است باید ارتقا یابد. تودههای متشکل و آگاه باید مسلح شده و در راه دفن شیوه تولید کهن و فرهنگ کهن تحت رهبری حزب کمونیست اقدام به عمل مسلحانه کنند. در کشورما انقلاب بدون تفنگ یعنی غلتیدن به اپورتونیزم است. شرایط و اوضاع در جهان نیز به ما هشدار میدهد که دشمنان طبقاتی با وسایل گوناگون در تلاش اند تا ایدهها و نظرات انقلابی قهرآمیز را معادل تروریزم دانسته و در مقابل دموکراسی بورژوازی را نسخه شفابخش دردها برای دنیا تجویز نمایند. آنان و سگان بومی شان به این باورند که اگر تودهها متشکل و مسلح شوند، عمر نکبت بار شان به پایان میرسد. دشمنان انقلاب و کمونیزم در برابر قیام یکپارچه تودهها دست به اسلحه برده و نمیگذارند انقلاب به پیروزی برسد. حزبکمونیست وظیفه دارد تا در مقابل ، نطفه های ارتش تودهای را از همان آغاز کار پیریزی کند. حزب انقلابی بدون تبلیغ انقلاب مسلحانه و ایجاد ارتش تودهای مورد قبول بورژوازی و امپریالیست هاست. در کشورهای جهان سوم آن حزبی شایستگی نام انقلابی بود را با خود حمل میکند که قیام مسلحانه را تدارک میبیند.
با خیانت رویزیونیستهای شوروی و نوکران خلقی و پرچمی شان در افغانستان که موجب بدنامی کمونیزم گردید و با عقب ماندگی فرهنگی و شعور سیاسی تودهها و جنگهای ضد انقلابی فعلی، سازمان رهایی سیاست خود را منطبق با اوضاع و پراتیک خاص خود تدوین کرده و روی کار دموکراتیک و سیاسی خود بین تودهها تکیه میکند. ضعف ایدئولوژیک در جریان کار دموکراتیک و علنی، خطر منحل شدن و فاسد شدن انقلابیون را در پیدارد. سازمان ما روی مبارزه ایدئولوژیک و محکم گرفتن کار سوسیالیستی در درون تشکل ها تأکید نموده و آنرا ضامن پیروزی خود در رسیدن به جامعهی بیطبقه میداند.
انترناسیونالیزم پرولتری
سازمان رهایی افغانستان روی انترناسیونالیزم پرولتری پافشاری داشته و آنرا یکی از اصول اساسی خود میداند. احزاب و سازمانها باید از تجارب همدیگر آموخته و نگذارند که تجربه حزب رویزیونیستی شوروی سابق یکبار دیگر تکرار گردد. انترناسیونالیزم به معنی روابط، همکاری و احترام متقابل بین احزاب و سازمانهاست. دیکته کردن و مداخلت در امور دیگران را مردود میشمارد چون سیاست ها و نظرات دیکته شده، احزاب را به راه خطا سوق داده و نمیتواند جواب گوی نیازها و اوضاع کشور باشد. هر حزب و سازمان با شرایط خاص خود سر و کار دارد بر کمونیستهاست که با کار عملی و سیاست های صحیح، مارکسیزم را در وضع انقلاب کشور خود تلفیق بخشند. زمانی میتوانیم به انترناسیونالیزم وفادار بمانیم و آنرا عملاً بوجود آوریم که هر تشکل در شرایط مشخص اعتماد و پشتیبانی تودهها را کسب کرده و در مراحل پیشرفتهتر انقلابی گام نهد. با نیرومندی احزاب و سازمانهای کمونیستی، انترناسیونالیزم پرولتری معنادار تر، مؤثرتر و عملیتر خواهد بود.
دید و بازدید سازمانها، احزاب کمونیست را بخاطر تبادل تجربه جدی تلقی کرده و در تلاش هستیم با احزاب و سازمانهاییکه با ما روی اصول مارکسیستی لنینیستی به وحدت نظر میرسند، روابط و همکار هرچه رزمندهتر را برقرار سازیم.
سازمان ما روی اصل اتکا بخود تأکید داشته و آنرا ضامن بقا و رشد خود میداند. ما به سنت انقلابی سازمان خود افتخار میکنیم که در شرایط جنگ مقاومت روی اصل اتکا بخود پافشرده و هیچگاه به دنبالچه این و یا آن حزب پیروزمند و غیر پیروزمند مبدل نگشته است. سازمان ما تحت رهبری رفیق داکتر فیض احمد از همان آغاز کار علیه رویزیونیزم موضع داشته و با دید انتقادی عملکرد سایر احزاب را مورد مطالعه قرار داده و اصل انترناسیونالیزم را با حفظ استقلال کامل خود و احترام متقابل بکار بسته است.
زنـان:
عقب ماندگی اقتصادی و تسلط فرهنگ قرون وسطایی زنان جامعهی ما را در موقعیتی قرار داده است که طبقات استثمارگر بنام خدا و مذهب آنان را از ابتدایی ترین حقوق سیاسی و اجتماعی شان محروم ساخته و مانع شرکت شان در تولید و سایر امور اجتماعی گردیده است.
سازمان ما به این باور است که گسستن زنجیر های اسارت از دست ها و پاهای زنان، فقط زمانی میتواند تحقق یابد که اولاً آنان به آگاهی سیاسی و طبقاتی خود رسیده و ثانیاً متشکل شده و تحت رهبری پرولتاریا در انقلاب ضد فئودالی و ضد امپریالیستی شرکت کنند. هیچ نیروی دیگری در جامعه وجود ندارد که زنان کشور ما را از قید ستم سیاسی و طبقاتی نجات دهد. و «هیچ انقلابی بدون شرکت زنان به پیروزی نمیرسد». نابرابری حقوق سیاسی و اجتماعی زنان و طبقات استثمار شونده ریشه در نابرابری مالکیت و توزیع نعمات مادی دارد. پرولتاریا و حزبش در آینده زمانی به پیروزی در انقلاب سیاسی دست خواهد یافت که نصف نفوس جامعه را با نیمه دیگرش (جنبش مرد) متحد ساخته و هجوم متمرکزی را علیه دژ فیودالیزم و قیم آن امپریالیزم رهبری نماید. با دموکراتیک کردن کامل جامعه است که حقوق زنان و برابری شان در اجتماع با مردان تحقق میپذیرد. مبارزه در راه حقوق زنان جزء مبارزه در راه دموکراسی واقعی است و مبارز پیشقدم دموکراسی هیچ نیرویی جز پرولتاریا وحزب سیاسی او نمیباشد.
سازمان ما با اعتقاد کامل به این اصل، از همان آغاز فعالیت خود در جهت ارتقای آگاهی مارکسیستی و سازماندهی زنان درحد امکان توجه کرده و پیشرفت ها و دستآوردهای بااهمیتی درین زمینه دارد.
اخوان و طالبان:
پس از کودتا و تجاوز مستقیم روسها در افغانستان قیام خودبخودی تودهها در برابر آن اوج گرفت. امریکا و ارتجاع منطقه (پاکستان، عربستان، ایران)، در صدد برآمدند تا زیر نام جهاد و با سوءاستفاده از عقاید مذهبی مردم، جواسیس خود را در رأس جنبش قرار دهند. با صرف میلیاردها دالر به موازات آن، تبلیغات وسیع به طرفداری از اسلام و در ضدیت با کمونیزم از طرف همه کشور های سرمایهداری و حکومات وابسته به آن به راه افتید. تشخیص «سیا» و حکومت ضیاالحق در انتخاب اخوانی ها به مثابه با اعتمادترین و لایق ترین عمال مطابق نقشه با مشورت قبلی صورت گرفته بود. توده ها که به خاطر استقلال تفنگ برداشته بودند، از لحاظ سیاسی پراکنده و فاقد امکانات بودند. با استفاده از شرایط مساعد، اخوان مسلح گردید و از آنطریق تنظیمهای مختلف جهادی در پاکستان و ایران بوجود آمد. نیروهای ملی، دموکرات و چپ در زیر فشار اخوانی ها و دولتهای ایران و پاکستان قرار گرفتند. بازداشت و اعدام چپی ها از دو سمت (اخوان و دولت پوشالی) در جریان بود. سیاست فاشیستی دوجانبه موجب گردید تا هزاران انقلابی کمونیست جان خود را در جریان جنگ مقاومت از دست بدهند. با تمام مشکلات، سازمان ما و دیگر سازمان های چپ انقلابی تصمیم گرفتند تا در جنگ مقاومت شرکت کنند. بسیاری از رهبران و کادرهای زبده سازمان ما طی پیشبرد مبارزه مسلحانه به شهادت رسیدند. سازمان با این کار بنوبه خود ثابت ساخت که بین کمونیستهای اصیل و نوکران و جواسیس روسها و امپریالیزم امریکا و ارتجاع تضاد عمیق و آشتی ناپذیر وجود دارد.
پس از خروج روسها و فروپاشی دولت نجیب خاین (۲۸ اپریل ۱۹۹۲) رقابت بر سر کسب قدرت از جانب بنیادگراها شدت پیدا کرد. امریکا و پاکستان که بیشترین استفاده را از بنیادگراها در جنگ علیه روسها کرده بودند، در صدد برآمدند تا از میان آنها نیروهایی رامتر و معتدل تری را به قدرت برسانند، ولی رهبری تنظیمها زیر بار این سیاست نرفته و خود را به دامان اروپا، ایران، هند و … انداختند. امریکا، پاکستان و ممالک عربی جواسیس پشت پرده را که سالها در پاکستان تعلیمات مذهبی و نظامی دیده بودند بنام جنبش طالبان روی صحنه آوردند. ظهور طالبان و اتحاد ضد آن (بنیادگراها و بقایای دولت پوشالی)، منعکس کنندهی تضادهای امپریالیستی و سگان آنها در منطقه است.
بنیادگرایان از هر نوع آن از لحاظ سیاسی، نمایندگان طبقات ارتجاعی و مناسبات فرتوت فیودالی در کشور ما اند. جنبش کمونیستی در میهن ما وظیفه دارد تا مبارزه طبقاتی را به اشکال مختلف علیه آنها به پیش برده و در راه روفتن این کثافات و زخمهای چرکین از جسم پاک میهن، انقلاب دموکراتیک نوین را تحت رهبری حزب پرولتاریا سازمان دهد. رستن از زیر سلطهی خونبار طالبان و بنیادگرایان به معنی رستن از زیر بار هزاران سال استبداد و سیاست های امپریالیستی است، تاریخ رسالت پیشبرد چنین امر خطیر را بعهده پرولتاریا و حزبش نهاده است.
رژیم ایران و مزدورانش:
انقلاب ایران که توسط توده ها و با شرکت سازمانها و روشنفکران انقلابی برپا گردید، رژیم وابسته به امپریالیزم امریکا را درهم شکست. این انقلاب میبایست وظایف سیاسی اش را به انجام میرساند ولی، بنابر ضعف نیروهای انقلابی و فقدان حزب کمونیست، رهبری آن توسط بورژوازی ملی و خردهبورژوازی غصب و به کژراه کشانده شد. با در افتادن رژیم خمینی با امریکا، روسها از فرصت استفاده کرده و نفوذ خود را به کمک حزب خاین توده در ایران بیشتر ساختند.
آرزوی تودهها مبنی بر برقراری دموکراسی و عدالت اجتماعی در ایران برباد رفت. انقلاب ایران به ضد خود مبدل شد. یورش آخوندها علیه انقلابیون و ارزش های انقلابی به اوج خود رسید.
جرثومهای بنام حزب وحدت، مولود حرامزادهی رژیم ایران یکی از نمونه های تپیک آن در کشور ما بحساب میرود. این حزب که نماینده بنیادگرایان در بین اهل تشیع افغانستان است، حامی و پاسدار رژیم ایران به شمار رفته و توسط آن کشور، علیه منافع امریکا و پاکستان به خدمت گرفته شده است. این حزب تضاد بین ملیتهای کشور ما را دامن زده و زیرنام دفاع از حقوق اقلیت های ملی به خیانت و جاسوسی به نفع رژیم ایران مشغول است. تضاد بین طالبان و حزب وحدت چیزی نیست جز تضاد بین ایران از یکطرف و امریکا، پاکستان و عربستان از جانب دیگر. تا زمانیکه این دو نیرو توسط حامیان شان مورد پشتیبانی قرار بگیرند، افغانستان روی آرامش و خوشبختی را نخواهد دید.
حزب وحدت نماینده سیاسی خوانین هزاره است که در زیر لوای دین، خود را پنهان ساخته و در اخاذی و ستمگری بر توده ها چون بادارانشان بر میله تفنگ تکیه دارد.
انقلابیون مارکسیست ملیت هزاره وظیفه دارند تا در تجرید و افشای حزب خاین وحدت بمثابه آلت رژیم ایران در جهت پیوند دادن منافع توده ها و وحدت سرتاسری مبارزه کنند. تودههای زحمتکش ملیت های مختلف با به پیروزی رسیدن انقلاب دموکراتیک در زیر رهبری حزب کمونیست است که میتوانند به سرنوشت خود حاکم شده و در وحدت و رفاه به زندگی خود تا رسیدن به جامعهای فارغ از استثمار و ستم طبقاتی ادامه دهند.
چیـن:
انقلاب ضد فیودالی و ضد امپریالیستی چین که راه را به سوی سوسیالیزم تحت دیکتاتوری پرولتاریا هموار و چین را از یک کشور عقبمانده به یک کشور پیشرفته با اقتصاد و فرهنگ نوین مبدل ساخت، ثمرهای کار حزب و تودههای انقلابی آن کشور بود. تیوری انقلابی که توده ها را به آگاهی سیاسی رساند، مارکسیزم، لنینیزم و اندیشهمائوتسهدون بود. حزب کمونیست چین زیر رهبری مدبرانه رفیق مائوتسهدون خدمات عظیمی به دفاع از انقلاب و مارکسیزم در سطح جهان علیه رویزیونیستهای روسی و امپریالیزم جهانی انجام داد.
برین باوریم که خدمات حزب کمونیست چین تا زمان حیات مائو عمده و اشتباهات آن غیر عمده میباشد. ولی بعد از درگذشت رفیق مائو حزب کمونیست چین به تدریج به ضد خود مبدل گشت.
ریفرم های اقتصادی، جلب سرمایه های خارجی، ورود کالاهای امپریالیستی با فرهنگ منحط و فاسدش، تفاوت بین زندگی شهری و روستایی، کار فکری و جسمی، فساد در حزب و دستگاه اداری، اختلاس، رشوه، قاچاق، فحشا و بالاخره حذف کلمه امپریالیزم در تبلیغات، به تضعیف دیکتاتوری پرولتاریا، آموزش مارکسیزم و در نهایت قلب ماهیت دادن حزب از جمله سیاستهای فعلی دم و دستگاه رهبری حزب کمونیست چین را میسازد.
پشت پازدن کامل چین به انترناسیونالیزم پرولتری، انقلاب جهانی و جنبش های آزادیبخش ملی، انعکاس سیاست های درونی آن حزب را منعکس میسازد، حزب و دولت چین را به چیزی به مراتب ضد کمونیستی تر از آنچه حزب و دولت شوروی سابق بعد از رفیق استالین بود، مبدل کرده است.
سیاست سازشکارانه و محافظه کارانهای رهبری حزب علیه امریکا و سایر امپریالیستها نمیتواند جدا از فساد ایدئولوژیک آن حزب تلقی شود. حزب کمونیست چین در زمان تجاوز روسها به کشور ما موضع غیر انقلابی اتخاذ کرد و به عوض انقلابیون، اخوان و ارتجاع را بنابه سود سیاسی و اقتصادیاش همراهی و همکاری نمود. حزب و دولت چین بجای احزاب و دولتهای انقلابی با وابستهترین و فاشیستی ترین حکومت های دنیا در پیوند و دوستی قرار دارد.
برای کمونیستها، معیار جدی بودن یک حزب عبارت است از: دفاع از ایدئولوژی پرولتری و پیشبرد مبارزه طبقاتی در داخل کشور و در سطح جهان. برای ما که از چهار سو مورد حملات دشمنان مختلفقرار گرفتهایم، ارزیابی مشخص ما از حزب کمونیست چین نمیتواند جدا از اصول انترناسیونالیزم در روابط بیناحزاب و سازمانها باشد.
پس از مطالعه و برخوردهای عملی حزب کمونیست چین در ساحات گوناگون، بدور از احساسات و شتابزدگی به این نتیجه رسیدهایم که حزب کمونیست چین به تدریج و حساب شده از موضع پرولتری خود دست کشیده و در راه سرمایه داری قدم نهاده است. جناح بورژوازی، رهبری حزب و دولت آنکشور را غصب، ثمرات انقلاب شکوهمند چین را که خود راه دشوار و پرافتخاری را پشت سر گذاشته به سراشیب نیستی کشانده اند.
ما در ارزیابی فعلی خود در مورد جمهوری تودهای چین، نظر زیر را که از طرف خود رهبران چین مطرح گشته است تایید میکنیم: «اگر روزی چین رنگ سیاسی خود را تغییر داد و به ابرقدرتی مبدل گردد، اگر او هم نقش مستبد در جهان را ایفا کند و در هرکجا دیگران را مورد ارعاب، تجاوز و استثمار قرار دهد. آنگاه مردم دنیا باید بوی برچسپ سوسیال امپریالیزم زده، آن را افشا نموده، با آن مخالفت ورزیده و همراه با خلق چین، آنرا سرنگون سازند.» و معتقدیم که درغلتیدن به رویزیونیزم و خیانت به انترناسیونالیزم پرولتری گام تعیین کننده در راه بدل شدن به ابرقدرتی متجاوز و استثمار گر میباشد.