رفیق جمعه راه، آرمان و خاطرات والایی را از خود بر جا گذاشت
رفیق معلم جمعه در سال ۱۳۴۴ در قریه آبخوری ولسوالی چهاربرجک ولایت نیمروز در خانوادهای فقیر دهقانی به دنیا آمد. بعد از ختم دوره ابتداییه و متوسطه لیسه را در مکتب فرخی سیستانی نیمروز به پایان رسانید.
سال ۱۳۵۴ به انستیتیوت تربیت بدنی کابل رفت، بعد از ختم دوره تربیت بدنی به حیث استاد در همان مکتب ماند و چند ماهی در مکتب فرخی سیستانی نیز به حیث استاد تربیت بدنی کار نمود.
رفیق معلم جمعه در سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ با غلام نبی اخگر یکتن از فعالان جریان شعله جاوید در ولایت نیمروز که در سال ۱۳۵۸ توسط مزدوران روس دستگیر و بعداً به شهادت رسید، آشنایی پیدا کرده و وارد عرصه سیاست میشود.
در سال ۱۳۵۵ رفیق به «گروه انقلابی» پیوست و جهت جلب و جذب دوستان و همصنفان خویش تمام تلاش را به خرج میداد. بعد از کودتای ثور وظیفه را ترک کرده با سایر روشنفکران نیمروز در قیام مسلحانه اشتراک نمود. در سال ۱۳۵۹ به اثر توطئه یکی از فئودالان منطقه در شهر زاهدان ایران توسط افراد کمیته سپاه پاسداران به زندان افتاد و بعد از چند ماهی دوباره آزاد گردید.
رفیق جمعه در جریان جنگ مقاومت ملی در چندین عملیات نظامی علیه دولت مزدور در ولسوالیهای خاشرود، کنگ و چهاربرجک اشتراک نموده و از جمله قومندانهای تثبیت شده به شمار میرفت.
رفیق جمعه چون از شخصیت عالی برخوردار بود، به هر قریهای که میرفت با مردم آن محل زود جوش میخورد و اعتماد شان را نسبت به خود و سایر یارانش جلب مینمود.
رفیق جمعه در بهار سال ۱۳۶۱ با عبدالرحمن یک تن از رفقای دیگر آن ولسوالی در دشت جوین چهاربرجک در اثر اصابت با ماین به شهادت میرسد.
رفقایی که در مراسم سوگواری رفیق در چهاربرجک اشتراک داشتند، از پدر موسفید او یاد مینمودند که گفته بود:
«گرچه معلم جمعه فرزند من بود ولی برادر و رفیق شما بود، من میدانم که شما بیشتر از من وی را دوست دارید و قلبهای تان برایش میسوزد. معلم همیشه برایم میگفت اگر زمانی شهید شدم دو برادرم را به رفقایم بسپار که تربیه کنند.»
پدر موسفید توصیه پسر شهیدش را به جا کرد و دو پسر نوجوانش را تسلیم رفقا نموده بود.
پدر پیر هشتاد ساله دومین فرزندش عبدالغنی «حارث» را نیز در سال ۱۳۷۱ با انفجار ماین ساخته خودش در ولسوالی چهاربرجک از دست داد. زمانی که رفقا پدر رفیق شهید را از زاهدان ایران جهت مراسم عزاداری به چهاربرجک میآوردند به علت کهولت سن و مریضی، دو رفیق بازوی پدر را گرفته به اتاق بردند. او ابتدا نام چند رفیق را گرفته و پرسید کجا هستند چون میخواست آنان را ببیند. قرار بود خبر شهادت فرزند این پدر متین و استوار را یکی از کسانی که خود پسرش عبدالرحمان را به همان تازگیها از دست داده بود برایش بگوید. وقتی پدر جریان شهادت دلبندش حارث را میشنود در جواب میگوید:
«از روز اولی که پسرانم را به رفقای شان سپردم که تربیه نمایند میدانستم راهی را که ایشان بخاطر استقلال و آزادی وطن انتخاب نمودهاند قربانی میخواهد پس ما و شما باید همه در این راه سهیم باشیم و قربانی بدهیم.»
پدر رفیق وقتی به پایگاه میرسد و عدهای از رفقا و جوانانی را در برابر خود میبیند که نمیتوانستند جلو گریه خود را بگیرند، خطاب به آنان، شهادت عبدالغنی «حارث» دومین پسرش را تسلیت گفته میافزاید:
«مگر خون پسرانم از خون شهید عبدالرحمان، داکتر غلام حسن با پدر و دو برادرش و برادرزادههایش، ماما حکیم و زلمی نوجوانی که در چهاربرجک شهید شد، سرختر است، همه شان پسرانم بوده که در راه آزادی وطن قربانی شدهاند. اگر حارث پسر من بود، رفیق و برادر شماست، نزد رفقایش بود که وی را تربیه نمود که به دوا و درمان مردم محروم ولسوالی چهاربرجک برسد. از این که عمرش کوتاه بود شهید شد، امیدوارم که رفقا و برادران دیگرش ادامه دهنده راه او و تمام شهیدان وطن باشند.»
پدر موسفید با چنان موضع عالی تمام رفقایی را که در جلسه عزاداری و تسلیت چه از نیمروز و چه از سایر ولایات کشور آمده بودند قوت قلب بخشید و یاد تمام شهدای سازمان و شهدای بیسازمان وطن را در خاطرهها زنده کرد که یک بار دیگر با شهادت حارث، عهد بستند تا ادامه دهنده راه او و تمام شهدای بزرگ سازمان خویش باشند و یاد آنان را برای همیشه گرامی بدارند و لحظهای آنان و راه درخشان شان را فراموش ننمایند.
کم نیستند همچون پدارن موسفید و فامیلهای بزرگ و با منزلت رفقای شهید ما که خوشبختانه تا فعلاً در سازمان و یا در کنار سازمان ولی در همسویی به آن جهت تحقق آرمان و اهداف تمام شهدای سازمان گامزن هستند که بزرگی و منزلت خویش را دارند. این افتخار بزرگ را سازمان ما داشته، دارد و در آینده نیز خواهد داشت.
رفقای مرد و زن، نوجوانان دختر و پسر، بیایید یک بار دیگر با تعهد به خون ریخته شده تمام شهدای عزیز، بزرگ و گرانقدر سازمان خویش سوگند یاد نماییم که خاطرات شان را فراموش نکنیم، راه شان را با استواری و متانت بیشتر ادامه دهیم و در راه تحقق آرمانهای شهدای سازمان در جهت استقرار جامعه بدون طبقه بسان شهدای کبیر خویش تا آخرین لحظه و رمق حیات برزمیم.
رفقا، هرگاه راه، آرمان و خاطرات رفقای شهید سازمان خویش را لحظهای فراموش کنیم و خون شان را زیر پا نماییم خاین به ملت و سازمان خود خواهیم بود.