رفیق حازم انقلابی بیباک و چهرهتابناک سازمان رهایی افغانستان
رفیق عبدالقدوس حازم یکی از تابناکترین چهرههای سازمان رهایی افغانستان است. او در طول زندگی فراز و نشیبهای بیشماری را پشت سرگذاشت، از آزمونهای دشواری گذشت و بالاخره با مرگ قهرمانانهاش ثابت ساخت که از وفاداران پیگیر مارکسیسزم ـ لنینیزم ـ اندیشه مائوتسهدون میباشد. او که در سال ۱۳۲۹ در کوهستانهای علاقهداری شهر بزرگ بدخشان زاده شده از همان ابتدا طعم تلخ زندگی و ستم طبقاتی را چشید. او دهقانان پا برهنه را میدید که از بام تا شام به روی زمین اربابان عرق میریزند ولی از کوچکترین نعم مادی و تمدن و فرهنگ برخوردار نیستند. شبانانی را میدید که با شکمهای گرسنه بر کوهپایههای پربرف گوسفندان اربابان را میچرانند و شبانگاه سر بر فرق سنگ خواری گذاشته تا طلوع شفق به خواب میرفتند. این رنجهای خونالود طبقاتی از همان دوران کودکی و نوجوانی بر روح و روان حازم اثر گذاشت و او را به سوی دست و پنجه نرم کردن با این تفاوتها کشاند.
حازم تحصیلات ابتداییه و متوسطه را در زادگاهش به سر رسانید. نخست تحت تاثیر جریان انحرافی ستم ملی که در آن وقت بین روشنفکران شمال کشور جاذبه داشت قرار گرفت. ولی هنوز دورهی تحصیل در دارالمعلمین را به پایان نرسانیده بود که با مارکسیزمـ لنینیزمـ اندیشهمائوتسهدون آشنا شد. سر آغاز نخستین آشناییها، فاصله گرفتنش از جریان ستم ملی بود، جریانی که سیاست آن عبارت بود از به جان هم انداختن ملیتهای مختلف وطن ما، مخدوش کردن مرزهای طبقاتی و در آخرین تحلیل سیاست حلال کردن طبقات زحمتکش اقلیتهای ملی به پای اربابان فیودال. حازم با آن احساسات طبقاتی که در زندگی عینی و عملیاش شکل گرفته بود نمیتوانست با چنان سیاستهای ارتجاعی هماهنگی داشته باشد و آن گروه ارتجاعی را برای همیشه و قاطعانه طرد کرد.
در سالهای ۱۳۴۹ـ۱۳۵۰ که قحطی هولناکی سراسر افغانستان و از جمله بدخشان را فرا گرفت، دهقانان تهیدست با دیگر اقشار زیر ستم آن دیار به پا خاستند. روشنفکران مترقی و از جمله حازم در پیشاپیش قیامکنندگان قرار گرفته ارتجاع را لرزاندند. و اما قیام با سرکوب وحشیانه روبرو گشت.
حازم در مقابله رویاروی با پلیس رژیم توانست از معرکه بدر رفته و تا کودتای داوود به صورت مخفی زندگی کند، اما زندگیای نارام، پرجوش و ثمربخش. با دهقانان دید و وادید داشت؛ به آنان آگاهی میداد و آنان را به منافع طبقاتی و راه و رسم انقلابکردن آشنا میساخت. وی میکوشید تا هیچ روشنفکری با روحیه و مستعد از دایره روابط انقلابیاش دور نماند.
بعد از کودتای داوود که دیگر لزومی برای زندگی مخفی رفیق نبود، در یکی از دوایر دولتی کار گرفت تا روپوشی باشد جهت پیشبرد امور سیاسیاش.
حازم بعد از تشکیل «گروه انقلابی خلقهای افغانستان» به آن پیوست و فعالیتهایش آگاهانهتر و منسجمتر گردید.
نفرت رفیق از پرچمیها و خلقیها بیکران بود. در یکی از روزها رفیقی با چند خلقی بحث تندی داشت. وقتی حازم از جریان اطلاع یافت رفیق را سرزنش نمود که جدال با این مزدوران ضیاع وقت است و باید فقط با گلوله به استقبال آنان رفت.
زمانی که گروه، سیاست رفتن به دهات و کار بیسر و صدا را مطرح نمود او از اولین کسانی بود که به آن لبیک گفته به روستاهای شهر بزرگ بدخشان رفت.
حازم با تمام بیباکی انقلابی شدیداً پابند انضباط تشکیلاتی سازمان بود. دوران طولانی مخفی زیستن او را به انقلابی مجربی درین زمینه مبدل ساخته بود.
در یکی از بحثها رفیقی مخفیکاری در سازمان را اضافی دانسته و استدلال میکرد که در شرایطی قرار داریم که دسترسی دستگاه حاکم به ما ضعیف به نظر میرسد، لذا این قدر تاکید بر مخفیکاری درست نیست. حازم مسئله را مفصلاً شکافته و استدلال کرد که:
«این یک اصل تشکیلاتی است که باید به خاطر پیشبرد کارها در دراز مدت به مخفیکاری خو گرفت. در مقابل ما نیروهای سیاه نیرومندی قرار دارند. ما باید دژ قوی دشمنان طبقاتی خود را تسخیر کنیم، این میسر نیست جز آن که قضایای انقلاب را دراز مدت ببینیم، بخصوص سگهای خلقی و پرچمی در حول و حوش ما را میپالند. اخوانیهای جنایتکار حاضرند به هر پستیای علیه ما تن بدهند و ستمیها جواسیسی اند که ما را زیر نظر دارند. همهی آنان از نیروی انقلابیای چون سازمان ما به شدت هراس دارند و پایه گرفتن آن در منطقه را مرگ خود تلقی میکنند. آنان سایهی ما را به گلوله میبندند لذا باید اصل کار مخفی را مراعات کرد. زندگی علنی ما باید در خدمت کار مخفی باشد در غیر آن نباید به این زندگی علنی دل خوش کرد.»
حازم که جریان ستم ملی را از درون دیده و از آن ارزیابی و آگاهی دقیق داشت بهتر از هر کسی میتوانست ماهیت ضد مردمی آن را به تودههای زحمتکش نشان دهد. او درین زمینه نقش ارزشمندی ایفا نمود. او در آن وقت میگفت که ستمیها نیروهای ذخیرهی روسها در افغانستان اند. گذشت تاریخ این پیشبینی را به اثبات رسانید و معلوم شد که چطور این جریان به عنوان چوبدست روس عمل میکند.
با اوجگیری جنبش تودهها علیه مزدوران روس در ۱۳۵۸، ولسوالی شهر بزرگ نیز از حیطهی قدرت دولت پوشالی خارج گشت. ستمیها که نیروی مسلح نسبتاً بزرگی را در آنجا تشکیل میدادند و کینه خونینی از رفیق به دل داشتند به منزل او هجوم بردند. باران گلوله بر سنگر حازم بارید. ولی او با تنها تفنچگهاش مقاومت میکرد. بالاخره بعد از مدتی درگیری که مهاجمان از دستگیریاش ناامید شدند تصمیم گرفتند او را با تمام خانوادهاش در آتش بسوزانند. حازم وقتی زندگی عدهای از زنان و کودکان معصوم را در معرض نابودی آتش کین ستمیها دید آخرین مرمی را شلیک کرده تفنگچهاش را از کلکین به بیرون پرتاب نمود. به مجردی که حازم از سنگرش بیرون شد سگهای بزدل ستمی بر او یورش برده دستهایش را با زنجیر از پشت بستند و او را به مرکز قرارگاه خود انتقال دادند. این دژخیمان رفیق حازم را در زیر شکنجههای حیوانی قرار داده در بیست و هشتمین بهار زندگیاش تکهتکه نموده در گور نامعلومی دفن کردند.