رفیق یعقوب با نثار خونش سازمان را پیروزمندانه از معرکه بدرآورد
رفیق یعقوب در سال ۱۳۴۰ در قریه پنجله ولایت فراه در یک خانواده متوسط دهقانی متولد شد و دوران مکتب ابتداییه را در لیسه عطارودی نوبهار به سر رسانیده و در سال ۱۳۵۶ وارد لیسه زراعت فراه گردید.
وی در سال ۱۳۵۷ به سازمان پیوست. با شروع مبارزه مسلحانه ضدروسی در فراه، او متعلم صنف یازدهم بود اما مثل اکثر روشنفکران انقلابی دیگر تحصیلاتش را ناتمام گذاشته برای شرکت در مبارزه مسلحانه و کسب استقلال وطن آماده شد.
وی از جمله رفقای نمونه، پرشور و صمیمی بود. به آموزش و کسب آگاهی سیاسی ولع خاصی از خود نشان میداد؛ در انجام کارهای عملی سازمان روحیه عالی داشت؛ هر دستوری را از دل و جان میپذیرفت و کارهای محوله را به موقع انجام میداد؛ در حوزه آموزش، خصوصیات برجستهای که در وجود این رفیق کم سن و سال دیده میشد بارزتر از دیگران بود و همه متفق بودند که او در آینده به یکی از کادرهای زبده سازمان مبدل خواهد شد.
نظر به رشادت، آگاهی و پشتکاریای که شهید یعقوب به نمایش گذاشته بود، سازمان او را جهت آموزش نظامی به مرکز نظامی خود فرستاد.
در آنزمان که سازمان هنوز امکان راه اندازی جبهات مستقل را نداشت، جهت پیوند با تودهها، ارتقای تجارب نظامی و تدارک برای تشکیل جبهات مستقل به رفقا دستور پیوستن به جبهات قومیای که در هر گوشه افغانستان تشکیل گردیده بودند، داده شد. یعقوب نیز در اواخر سال ۱۳۶۱ به یکی از این جبهات پیوست و در زمان کوتاهی به خاطر شجاعت، توانایی و برخورد شایستهاش به تودهها از محبوبیت فراوانی بین مردم برخوردار گردید. او در کنار آموزش نظامی به ارتقای آگاهی سیاسی مردم میپرداخت و به آنان میفهماند که جبهات قومی و تنظیمی آینده خوبی نخواهند داشت.
رفیق یعقوب از اولین رفقایی بود که جدی مطرح نمود که بیشتر از این مبارزه زیر رهبری جبهات قومی اشتباه خواهد بود. رهبران متنفذ قومی از همان آوان با روشنفکران انقلابی ضدیت ورزیده در پی نابودی آنان بودند. رفیق یعقوب با استفاده از نفوذی که در جبهه داشت، بارها روشنفکران محل و رفقا را که مورد تهدید بودند از خطر نجات داد. بطور نمونه وقتی رفیق توکل میخواست مقداری اسناد تاریخی و جفرافیایی فراه را به رفیقی بسپارد، دستگیر شد. شهید یعقوب فوری به کمک او شتافته از قومندان عمومی جبهه خواست تا مسئولیت نگهداری توکل به گروپ او سپرده شود. او در ضمن به رفیقی که قرار بود این اسناد را تحویل گیرد اطلاع میدهد و رفیق توکل را نیز با ابتکار خود از مرگ حتمی نجات میدهد.
هرچند رفقای فراه در اواخر سال ۱۳۵۹ کار برای ایجاد جبهه مستقل را آغاز نموده بودند، اما در همان ابتدای کار، رفیق سرمعلم قدوس، قومندان نظامی جبهه با شش تن از همسنگرانش توسط باند جنایتکار جمعیت اسلامی دستگیر و به تاریخ ۲۷ جوزای ۱۳۶۰ قطعه قطعه گردیدند.
بر اساس سیاست جدید سازمان و تاکید رفیق یعقوب، دو تن از رفقای سازمان زلمی و استاد حبیباله در اوایل سال ۱۳۶۰ جبهه مستقلی را راه اندازی نمودند. گرچه فرماندهی نظامی جبهه بدوش رفقا بود، ولی بر اساس اوضاع آنوقت منطقه، عمدتا بافت قومی داشت. رفقا با دو جبهه دیگر اتحاد نموده در اواخر ۱۳۶۱ جبهه عمومی سورخاش فراه را ایجاد نمودند. رفیق یعقوب در پس پرده فعالانه و با اشتیاق فراوان برای استحکام این جبهه فعالیت مینمود.
جبهه قومیای که رفیق یعقوب در آن شمولیت داشت، از بزرگترین جبهات فراه در آنزمان بود و نمیخواست گروه دیگری در ساحه نفوذش عرض اندام نماید. بنا رهبری آن تصمیم میگیرد که رفیق زلمی را دستگیر نموده گروپ مستقل او را خلع سلاح نمایند. آنان توطئهای طرح میکنند که رفیق زلمی را به پایگاه مرکزی خود آورده مورد شکنجه قرار دهند. وقتی رفیق یعقوب از این قضیه آگاهی مییابد ناوقت شب به رفیق زلمی اطلاع رسانیده و بدینصورت توطئه را خنثی نمود.
بالاخره رفیق یعقوب در ۱۳۶۲ وقتی جبهه عمومی سورخاش سر و سامان یافت با استفاده از محبوبیت و نفوذش در جبهه قومی، همراه با چهار گروپ مسلح به آن پیوست و نقش مهمی در تثبیت و استحکام آن ادا کرد. از این تاریخ به بعد تا روز شهادتش، او یکی از فعالان مهم جبهه سورخاش بشمار میرفت که در اثر سعی و جانفشانی او و همرزمانش به مهمترین، محبوبترین و قویترین جبهه در سطح ولایت فراه بدل گشت و بین مردم به «جبهه معلمان» شهرت یافت.
در سال ۱۳۶۴ وقتی جنایتکاران حزب اسلامی گلبدین گروپی از رفقا را در رباط تهدید به حمله و خلع سلاح نمود، رفیق یعقوب که با RPG۷ مسلح بود هر لحظه از قومندانش اجازه میخواست امر فیر برایش داده شود اما رفقا مصلحتاً به او چنین اجازهای ندادند. وقتی حزب اسلامی درگیری را آغاز کرد رفیق یعقوب اجازه فیر یافت و خیمه محل تجمع آدمکشان گلبدینی را هدف گرفته سبب نابودی تعداد زیادی از اوباشان آن گردید. آتش سوزی بزرگی در خیمه زبانه کشید که با فرا رسیدن تاریکی شب و روشنایی ناشی از سوختن خیمه رفقا توانستند افراد حزب اسلامی را که در حال گریز بودند به آسانی از پا درآورند. در این درگیری با وجودی که حزب اسلامی از نظر نفرات و تسلیحات بر رفقا برتری فاحش داشت و با آمادگی قبلی تدارک حمله را دیده بود، تلفات بیش از حد داد که حتی مخالفان و حریفان سیاسی نیز نمیتوانستند دلیری و شهامت رفقا را در این نبرد حماسی انکار کنند. در همین درگیری تحمیلی در رباط به تاریخ ۲ حوت ۱۳۶۴ بود که رفیق یعقوب با دو تن از رزمندگان دلیر جبهه هر یک انجنیر قدرت و جمعه خان در جنگ نابرابری با دشمن اخوانی به شهادت رسیدند. با از دست دادن او سازمان یکی از کادرهای برجسته و عزیزش را که در قلب همرزمانش عمیقا جا داشت از دست داد.
سوگند به پایمردی و شهامت این عزیزان که تا نابودی دشمنان سوگند خورده خلق ما، بیرق گلگون سازمان را بر زمین نگذاریم.