رفیق حارث چشم مادران زیادی به یاد تو فرزند پاکباز اشکبار است
رفیق اکرم غنی که با نام مستعار حارث مشهور بود در سال ۱۳۵۱ قریه گلجانپدگی ولسوالی چهاربرجک ولایت نیمروز، در فامیلی از اقلیتهای بلوچ افغانستان زاده شد. هنوز ده سال نداشت که برادرش رفیق معلم جمعه به شهادت رسید و پدرش او را در ۱۳۶۴ به سازمان سپرد تا به تربیت انقلابیاش پرداخته شود. سال بعد وقتی حارث برای دیدار خانوادهاش به ایران رفت، پدرش با دیدن این که پسرش تربیت خوبی یافته و در مدتی کوتاه بیش از حد تصورش سواد کسب کرده، بسیار خوش شد و قول داد:
«نه تنها پسر دومی، بلکه سعی میکنم اقارب و قومم را متقاعد نمایم که فرزندان خود را به سازمان بسپارند.»
حارث جوان پر شور و کوشا بود و در کمتر از 5 سال به صنف نهم ارتقا یافت. علاوه بر این که وی از شاگردان ممتاز صنف خود بود، در کورسهای سیاسی نیز سطح و درک عالی داشت. او در ۱۳۶۹ کورس صحی ۳ ماهه را در پشاور به پایان رسانید و مدتی هم در یکی از پایگاههای نظامی سازمان مصروف آموزش تئوریک و تعلیمات نظامی گردید. بعد به جبههی مرزی تحت رهبری سازمان در رباط فرستاده شد. وقتی پایگاه از رباط به داخل کشور انتقال یافت اکرم نیز در آن جا مستقر گردید. رفیق اکرم که سرشار از روحیه صداقت، جدیت و فداکاری انقلابی بود بیشتر از هر رفیقی در جبهه میماند. به همین دلیل علاوه بر این که مسئول صحی جبهه بود مسئولیت سلاحکوت، مالی و لوژستیک نیز به او سپرده شد. رفیق حارث از روشنفکران جبون و گریزی اما پرمدعا سخت متنفر بود. وقتی از خیانت دو تن از افراد مهم سازمان اطلاع یافت با آن که یکی از آنان را میشناخت و زمانی مسئول اکرم بود، خواهان تطبیق سختترین جزاهای تشکیلاتی بر او بود.
پدر رفیق اکرم مبتلا به مرض توبرکلوز بود و مادرش از برانشیت رنج میبرد. هر چند این خانواده با فقر و تنگدستی دست به گریبان بودند و کار روزمزد برادر کوچکش تنها وسیله امرار معاش آنان به شمار میرفت، هیچگاه از سازمان طالب کمک و توجهی خاص نسبت به خانوادهاش نشد. با آن که پدر و مادرش علاقمند بودند مخصوصا به خاطر مریضی مزمن اکرم بر بالین شان باشد و به آنان رسیدگی نماید، اما رفیق اکرم علیرغم عشق فراوان به آن دو، به علت مقدم دانستن وظایف سازمانیاش هیچگاه نتوانست به این خواست آنان پاسخ مثبت دهد. همیشه این رفقا بودند که بعد از ۶ ماه یا بعضاً یک سال با اصرار فراوان او را وامیداشتند تا به دیدن فامیل برود.
حارث با وجود سن و تجربه کم و رنج بردن از دیسک کمر بیش از هر رفیق دیگر داوطلب انجام کارهای پر مشقت میشد و بدون داشتن ذرهای از تعصبات قومی، مثلا در جریان انجام خدمات صحی و معاشرت با مردم چنان جوش خورده بود که همه شان به شمول حتی برخی مخالفان او را دوست داشته و با او نوع برخوردی توام با احترام داشتند. چنانچه زمانی به شهادت رسید مردم قرای دور و نزدیک شدیداً اندوهگین گشته و در مراسم عزای او به صورت گسترده شرکت نمودند. مادران زیادی که اکرم خود را وقف آنان کرده بود، در غم از دست دادن این فرزند پاکباز و خدمتگار خود روزها میگریستند.
رفیق اکرم با وجودی که در ساختن و خنثی کردن و انفجار ماین آموزش دیده بود و در زمینه مهارت خوبی داشت و از خطرش کاملاً آگاه بود و حتی دیگران را از اطراف خود دور ساخت، اما متاسفانه در اثر اشتباهی حین تهیه ماین این کار خودِ رفیق را در یکی از روزهای ماه سنبله ۱۳۷۱ قربانی گرفت.
زندگی سرشار از روحیه انقلابی، عشق به تودهها، احساس مسئولیت و ابتکار در هر زمینه خدمت و هر جا به سازمان، بدون شک رفیق حارث را به سمبولی از آن جوانانی مبدل میکند که پاس پرورش در آغوش سازمان را تا آخرین رمق نگه میدارد.