شهیدان سازمان رهایی

رفیق اشرف توسط سگ زنجیری امپریالیزم تیرباران شد

رفیق اشرف

به تاریخ ۱۲ نوامبر ۱۹۸۶، در اثر خیانت خان محمد و توطئه باند جنایتکار گلبدین به همکاری مستقیم آی.اس.آی پاکستان رفیق اشرف، انقلابی پرشور جنبش طبقه‌ی کارگر افغانستان، مارکسیست‌ـ‌ لنینیست آگاه و کادر برجسته‌ سازمان ما، همراه با رفیق داکتر فیض احمد به دام افتاد و به احتمال قوی هر دو در اولین ساعات تیرباران شدند.

بلی، رفیق اشرف در همین روز با سازمان و خلق خویش وداع کرد و درس بزرگی از ایمان خدشه‌ناپذیر به انقلاب و مارکسیزم را به ما آموخت.

وقتی قامت استوار رفیق اشرف یک ضربه سرب گداخته را در سینه جا داد، تن مشبک رفیق ارجمند ما آرام آرام در پهلوی رهبر خویش بروی فرشی از خون قرار گرفت. هر دو رفیق تا واپسین رمق به ایدئولوژی پرولتاریا وفادار ماندند و آخرین نفرین را با تمام نیرو به گلبدین و یارانش این فرومایه‌ترین موجودات میهن ما، نثار کردند.

اشرف هرگز نمرده او در قلب توده‌های میلیونی خلق جاوید است.

اشرف در سال ۱۳۲۵ در روستای گنده چشمه ولسوالی رستاق ولایت تخار، در خانواده‌ی دهقان مرفه تولد یافت. پدر اشرف (عبدالرحیم) مرد روحانی بود. اشرف تا سن نوجوانی در مدارس دینی احکام و اصول دین آموخت. او در کنار آموزش دینی در کار دهقانی شرکت می‌کرد و با دهقانان روستاهای اطرف آشنایی داشت. این دهقانان از جانب دو ملک شریر بنام‌های وکیل صدیق و حاجی تاشبای مورد ستم قرار می‌گرفتند. اشرف این ستم را بچشم می‌دید و خود نیز مورد ستم قرار می‌گرفت. ازینرو با فیودالان و قدرت سیاسی آنان (دولت ظاهر شاه) کینه‌ی طبیعی داشت.

در اواسط سال‌های چهل رفیق اشرف جهت آموزش رسمی دین، شامل مدرسه‌ ابوحنیفه‌ی کابل گردید. در سال‌های ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ ایده‌های ایدئولوژی طبقه‌ی کارگر از طریق «سازمان جوانان مترقی» و جریان مربوط آن (شعله‌ی جاوید) بین روشنفکران رسوخ بیشتر یافت. رفیق اشرف ایدئولوژی طبقه کارگر و فلسفه‌ی آن یعنی ماتریالیزم دیالکتیک را در مقایسه با ایدئولوژی فیودال‌ـ بورژوا و فلسفه آن یعنی ایده‌آلیزم مورد مطالعه قرار داد. اشرف که با ایده‌آلیزم آشنایی داشت بزودی ضد علم بودن فلسفه‌ی متکی به جهل را درک نمود و بدون اینکه کوچکترین پلی را برای بازگشت بگذارد همه ارکان ایده‌آلیزم را در مغزش فرو ریخت. به قول خودش «مدتها در جهل زیسته بودم».

اشرف با پذیرش مارکسیزم‌ـ لنینیزم‌ـ اندیشه مائوتسه دون، با جدیت تمام علیه ایده‌ها و معنویات تقلبی ماورای زندگی توده‌ها و افکار مبتنی بر استثمار انسان از انسان به جنگ طبقاتی برخاست. او با عشق سرشار مارکسیزم آموخت و به کار آگاهگرانه‌ی سیاسی میان کارگران و دهقانان پرداخت.

اشرف اواخر دهه چهل زمانی که دولت پوسیده‌ی فیودال بورژوای ظاهرشاه، خاین به خلق مورد اعتراض توده‌های قحطی‌زده بود و مردم کودکان شان را به طبقات دارا و محتکرین محل می‌فروختند و یا در گرما و سرما در گلخنهای حمام، در پناه دیوار‌ها، مساجد و کنار جاده‌ها رها می‌کردند، در ولسوالی رستاق جنبش خودجوش توده‌ای دهقانان و کسبه‌کاران اوج گرفت. رفیق اشرف که کینه‌ی طبقاتی نسبت به طبقات حاکم و ضدیت با رویزیونیزم و ارتجاع تاریخ‌زده داشت، از کابل به یکی از رفقایی که غیابا آشنا شده بود، نامه‌ای بدین مضمون نوشت:

«خوشحالم که در زادگاهم جنبش توده‌ای اوج می‌گیرد، این وظیفه‌ی شما رفقاست که خلق را در مبارزه با دشمنان خلق رهبری کنید و در صف مقدم آن بایستید. آرزو دارم هرچه زودتر با شما رفقای آگاه در پیکار طبقاتی عملا شرکت کنم. بیاد داشته باشید که خلقی‌ها و پرچمی‌های مرتد از مارکسیزم و گروه سکتاریست ستم ملی با جمعی کثیف‌ترین و بدنام‌ترین تشکل سیاه یعنی اخوان‌الشیاطین در صف جنبش توده‌ها توطئه می‌کنند، دست به خیانت می‌زنند و توده‌ها را به کجراه و جهل سوق می‌دهند. یکی از وظایف اساسی ما افشای بیدریغ این باندهای خاین به وطن است».

آری، جنگ ملی گفته‌ی رفیق اشرف را در عمل ثابت ساخت که چطور احزاب خلق و پرچم و باندهای ارتجاعی و نوکر امپریالیزم اخوانی میهن و ملت ما را به سیاهی و تباهی سوق داد.

اشرف در سال ۱۳۴۹ از مدرسه فارغ شد. او تحصیل در پوهنحی شرعیات و کار در بخش قضایی دولت را مردود دانست. قضایی که به استناد ایده‌آلیزم و خرافات علیه توده‌ها و برله طبقات حاکم حکم صادر می‌کنند و بر شکنجه و زندان خلق می‌افزاید.

اشرف در مکتب میخانیکی کابل معلم دینیات شد. با سپری شدن مدتی از کارش گفت:

«به من نهایت رنج‌آور است که مغز جوانان را از مفاهیم ماورای زندگی اجتماعی اندوده سازم».

به ادبیات و علوم مثبته علاقه وافر داشت، بناًء شامل دارالمعلمین عالی کابل گردید و بعد از فراغت آموزگار لیسه‌ی استقلال شد.

رفیق اشرف که از ۱۳۵۳ با تعدادی از رفقا در رابطه بود، در سال ۱۳۵۵ به عضویت رسمی «گروه انقلابی خلقهای افغانستان» در آمد. در بهار ۱۳۵۷ بدستور سازمان زیر پوشش وظیفه معلمی جهت کار توده‌ای و سازماندهی روشنفکران به لیسه رستاق رفت. اشرف ایمانی که به توده‌ها و انقلاب داشت هیچگاه از کار بین توده‌ها خسته نمی‌شد و در این پروسه دردناک برعکس روشنفکران آماتور که فقط به کاریکاتوری از انقلاب علاقمند اند، از جان و دل کار می‌کرد. او با فقیرترین اقشار توده‌ها در تماس بود، از زندگی با آنان لذت می‌برد و کار آگاهگرانه‌‌ی سیاسی را وظیفه اساسی خود می‌دانست.

تابستان ۱۳۵۸ هنگامی که رفیق اشرف زیر تعقیب ماموران سگ صفت اگسای دولت قرار داشت، جنبش مسلحانه‌ی خودبخودی خلق علیه دولت تره‌کی‌ـ‌امین در مناطق کوهستانی رستاق شعله‌ور گردید. رفیق اشرف با درایت انقلابی و بکاربرد شیوه‌ی مبارزه با پلیس ضد انقلاب به قلب توده‌های بپاخاسته پناه برد و تیر جاسوسان بخاک خورد. روستاییان مسلح به جنگ‌افزارهای سنتی بدور رفیق اشرف متحد شدند. رفیق با استفاده از فرصت و متکی باین منطق که میتوان با دوستان مردد و ناپایدار کنار آمد، با یکی از متنفذینی که در آن هنگام دسته‌ی مسلح ضد دولت را داشت، اتحاد قومی بست. بهار ۱۳۵۹ این فیودال فرصت‌طلب صف توده‌ها را رها به دولت پوشالی ببرک پیوست. اشرف زیر پیگرد و تهدید ضد انقلابی اخوان قرار گرفت؛ در تله افتادن رفیق اشرف بدست نیروهای اخوانی و روسها امر حتمی گردید؛ ولی اشرف با هشیاری انقلابی خود را نجات داده مدتی مخفی شد.

خزان ۱۳۶۰ رفیق اشرف بدستور سازمان بار دیگر به منظور کار سیاسی و سازمان دادن دهقانان در مبارزه مسلحانه علیه فاشیزم روس به زادگاه خویش رفت. در شهر تالقان توسط ماموران خاد به زندان افتاد. اشرف که با شیوه مبارزه با پلیس آشنا بود، بدون آنکه لب بکشاید مامورین تحقیق را در دام منطق خویش درانداخته و بعد از مدتی رها گردید. اشرف در روستای گنده‌چشمه بار دیگر به کار سیاسی و ایجاد گروهی از دهقانان مسلح پرداخت. فیودالان، اشراف و اخوان که به خون رفیق ما تشنه بوده و از رشد نیروهای انقلابی واهمه داشتند، دست به دسیسه دیگری زدند. یکی از اشراف رفیق را با جبهه‌ خود در ائتلاف قرار داد؛ اما در پس پرده توطئه‌های اخوان از طریق دو فیودال (محمد عمر و ملا نادر) که اولی به جمعیت ربانی و دومی به باند گلبدین وابسته بود، جریان داشت. لیکن چون رفیق ما محبوب توده‌های محل بود، اخوان جرئت به ترور علنی او نکرد.

اشرف در زمستان ۱۳۶۱ جهت تهیه سلاح و مهمات با ۸۰ تن از دهقانان به پاکستان رفت. دشمن که در داخل به ترور رفیق ما موفق نشد در پاکستان این لانه‌ی کثیف‌ترین نیروهای ارتجاعی منطقه، او را زیر پیگرد قرار داد. قاتلان حرفه‌ای باند گلبدین و باند ربانی هر دو به موافقه رسیدند که رفیق را از غند جمعیت اسلامی گرفتار و همان شب بعد از شکنجه اعدام نمایند. اشرف با تیزبینی و تجربه‌ای که داشت همان روز از محاصره جست. با نجات رفیق، اخوان را تشنج فرا گرفت. گلبدین، برهان‌الدین ربانی را به عدم قاطعیت در ترور مارکسیست‌ها سرزنش کرد، اما ربانی فقط به ضعف قاتلان حرفه‌ای خود اعتراف نمود.

رفیق اشرف مخفی شد. ناپدید شدن او برای مدت طولانی برای کسانی که از قضیه آگاهی داشتند فکر کردند غیر ازین دوجناح تروریست شاید جناح‌های دیگر اخوان و جاهلان متعصب، وی را ربوده باشند. آوازه‌ی مرگ اشرف بالا گرفت. رفیق ما که به مبارزه‌ی مخفی و بی‌سروصدا باور داشت و هیچگاه نمی‌خواست نظیر روشنفکران متظاهر جلوه‌گری سیاسی کند با خوشحالی گفت:

«حال که آوازه‌ی مرگم پخش شده باز هم قادرم بکار سیاسی و سازمان دادن توده‌ها مبادرت ورزم و وظایف خود را انجام دهم.»

اشرف تاکید داشت:

«برای یک انقلابی هرگز راه مبارزه مسدود نمی‌گردد به شرط اینکه او خود مسئولیت‌هایش را درک کند».

طی سالهای ۱۳۶۱ـ۱۳۶۳ وظیفه عمده رفیق اشرف کار سیاسی بین دهقانان و ترویج مارکسیزم در حلقه‌های سازمان بود. اشرف در پیاده کردن تئوری انقلابی در حوزه‌های سازمانی و ساده ساختن مسایل بغرنج سیاسی به زبان توده‌ها و روشنفکران وطن ما، آموزگار نمونه بود. اشرف بدور از روشنفکربازی و بالابینی نسبت به توده‌ها با تواضع پرولتری و عشق سوزان به انقلاب، ایده‌ها و خصوصیات انقلابی را در حوزه‌ها و ساحه‌ی کار خویش انتقال می‌داد. رفقا و توده‌هایی که اشرف را می‌شناختند و یا با او زندگی جمعی داشتند مشکل بود از ساحه تاثیر برخورد‌های رفیقانه و سرشار از خصایل انقلابی او بی‌بهره بمانند.

اشرف قبل از اینکه زیر ساطور دشمنان قسم خورده‌ی خلق برود، معلم و مسئول یکی از مکاتب سازمان بود. او با کودکان و نوجوانان محبت بیکران داشت. او در چهره‌ی کودکان وطن و بازماندگان رفقای جانباخته نسبت به فاشیزم اخوان و طبقات حاکم خشم و کینه‌ی عمیقی را می‌دید. اشرف آرزو داشت کودکان ما شجاع، بااخلاق، آگاه و رزمنده بار آیند. او همیشه می‌گفت مفاهیمی را که ما آموزش می‌دهیم باید حتما دارای محتوای سیاسی و علمی بوده در خدمت و رابطه‌ی مستقیم سیاست سازمان ما (مبارزه ملی و مبارزه‌ی آگاهانه‌ی طبقاتی) قرار گیرد. او با آموزش دارای محتوای ماورالطبیعه، غیرعلمی و فاقد ارزش مبارزه‌‌ی آگاهگرانه‌ی طبقاتی خصومت آشتی‌ناپذیر داشت.

نمونه‌های بارزی از خصال انقلابی رفیق اشرف

ایمان به مارکسیزم

از روزی که رفیق به علم مارکسیزم ـ لنینیزم ـ اندیشه مائوتسه دون مجهز گردید، تمام زندگی سیاسی‌اش مشحون از برخورد‌های انقلابی بود. او به اصول اساسی مارکسیزم ایمان خدشه‌ناپذیر داشت. اشرف همه‌ی پدیده‌های اجتماعی را طبقاتی می‌دید و طبقاتی می‌اندیشید. او هرگز با اصول معامله نمی‌کرد. اشرف مارکسیزم غیرانقلابی، دم‌بریده و التقاتی را به باد انتقاد می‌گرفت و پیروان این گونه عقاید را تسلیم‌طلب و مرتد می‌خواند. بیاد دارم زمانی که خان محمد خاین در یکی از بحث‌های تیوریک با یکی از اصول مارکسیزم که در مانیفست حزب کمونیست قید شده مخالفت کرد، اشرف بدون درنگ و ملاحظه کاری با تیزبینی مارکسیستی او را چنان در منگنه‌ی انتقاد و سوال گرفت که نه‌ تنها از گفته‌ی خود انتقاد، بلکه ندامت هم کرد. اشرف گفت:

«اپورتونیستها و مرتدان همیشه قادر به پنهان کردن عقاید خود نیستند اینجا و آنجا ارتداد شان تبارز می‌کند و باید مچشان را گرفت».

صراحت در انتقاد

اشرف اصل ایدئولوژیک انتقاد و انتقاد از خود را در همه موارد زندگی سیاسی خویش بکار می‌برد. او با صراحت انتقاد می‌کرد، یادداشت می‌گرفت و رفقا را به جلسات انتقادی دعوت می‌کرد. به همان سان که در مورد دیگران اصول را بکار می‌گرفت، با فروتنی در صورت انجام اشتباهی از خود انتقاد می‌کرد. او اعتقاد داشت که مبارزه فعال ایدئولوژیک و برخورد بی‌گذشت به ضعف‌ها و کمبود‌ها کلید پاکیزگی و استحکام سازمان است.

پیگیر در کار

پیگیری در امر انجام وظایف یکی از خصایل هر انقلابی جدی است. رفیق اشرف در تعقیب وظایف و انجام دادن به موقع و دقیق وظایف سازمانی نمونه‌ا‌ی بارز در جمع رفقا بود. او اعتقاد داشت که هر کاری ولو کوچک باشد در انجامش می‌باید پیگیرانه و مسئولانه برخورد کرد و با دقت انجامش داد.

بخود نیندیشیدن

اندیشه‌‌ی رفیق اشرف برای نجات زحمتکشان و توده‌ها بود. او منافع خود را در منافع خلق می‌دید. اشرف با همه جوانب زندگی شخصی وداع کرده بود. او همه چیز و تمام زندگی خود را در زندگی سیاسی و سازمان خلاصه کرد. هیچ ضرر شخصی نمی‌توانست خدشه‌ای در ایمان انقلابیش وارد کند.

اشرف پنج سال از خانواده‌اش دور بود. اطلاع مرگ پدر، برادر و به گروگان رفتن زن و پسرش بدست حزب اسلامی گلبدین به سازمان رسید. در یکی از دیدار‌ها رفیق احمد در ردیف مسایل دیگر یادآور شد: «رفیق، اطلاع رسیده که پدر و برادرت در جنگ با روسها جان باخته‌اند و خانم و پسرت را باند اسلامی گلبدین به گروگان برده اند». اشرف بعد از اندکی سکوت گفت:

«تمام شهر‌های کشورم در اسارت سوسیال فاشیزم روس قرار دارند؛ بر روستا‌های وطنم جاهل‌ترین نیروهای زمان ستم روا می‌دارند؛ این تنها زن و پسر من نیست که به اسارت درآمده‌اند؛ حمله باند گلبدین به خانواده‌ی من برایم قابل فهم است و پدر و برادرم نیز جزء جان سپردگانی اند که از میهن خویش دفاع می‌کردند و اکنون تعداد شان به یک میلیون می‌رسد. پس اندوه من با اندوه مردمم گره خورده…».

اشرف با چنین اظهاری غم جانکاهش را فروخورد و نگذاشت این حادثه لحظه‌ای مانع کار و فعالیتش گردد.

برخورد به دارایی سازمان

اشرف لباس ساده و ارزان به تن می‌کرد و غذای ساده می‌خورد، هرگاه غذایی نسبتا خوبی میسر می‌شد می‌گفت:

«توده‌های فقیر ما به نان خشک سیر نیستند، من وقتی به این غذا دست دراز می‌کنم خود را راحت احساس نمی‌کنم».

اشرف هر جا و از طرف هر عضوی از سازمان برخورد ناسالم نسبت به دارایی سازمان می‌دید، با قاطعیت اصولی و آموزنده به مبارزه ایدئولوژیک بر می‌خاست. او می‌گفت:

«ضعف‌های کوچک است که تراکم می‌یابند، جز‌‌ئی است که کل را بمیان می‌آورد».

او در این مبارزه الگوی برجسته‌ای در میان ما بود. خوب بیاد دارم زمانی رفیقی یکدانه پیاز را در دیگ اضافه انداخته و رفیق دیگری کچالو را عمیق پوست کرده بود، اشرف چه بحثهایی که با آنان نداشت.

نظافت

اشرف رفیق پاک، با نظافت و منظم بود. او بدین اعتقاد که مارکسیست‌ها در همه ساحات زندگی نمونه و پیشاهنگ باشند، روشنفکرانی را که بی‌نظافتی و بی‌فرهنگی خود را صبغه‌ی زندگی توده‌ای می‌دهند به مسخره می‌گرفت. او یادآوری می‌کرد که:

«این توهین به توده‌هاست».

اشرف در هرجایی که زندگی می‌کرد آثاری از صفایی و فرهنگ عالی یک کمونیست را بجا می‌گذاشت.

رفقا! ارتجاع ‌هار اخوانی این چوچه سگان امپریالیزم تنها خون این دو رفیق ارجمند ما را نمکیده، دست این جنایتکاران پلید به خون ده‌ها انقلابی رنگین است. ما بهای خون رفیق احمد، رفیق راهب، اشرف‌ها، سعید‌ها، صمد‌ها، حمید‌ها، پسرلی‌ها، عبدالحی‌ها، قدیر‌ها، قدرت‌ها، حبیب‌ها، نورعلی‌ها، رازاق‌ها و خون هشت جوان سازمان را که در کشتارگاه‌های حزب اسلامی در شمشتو سلاخی شدند، ولی یک گام از راه خود عقب نرفتند؛ یک کلمه هم از راز سازمان را به دشمن ندادند از گلبدین، از کلیه اخوانیان و مرتجعان و اربابان خارجی شان گرفتنی‌ایم.

و اما رفقا! انتقام در ترور چند فرد کثیف نیست؛ آتش مبارزاتی ما با ریختن خون گلبدین‌ و سیاف‌ و دیگر جرثومه‌های جنایت و جهالت فرو نمی‌نشیند. ما طبقات حاکم و قدرت سیاسی آنان را سرنگون می‌سازیم. ما برای ایجاد جامعه‌ی بدون طبقه و انسان رهیده از هر ستم می‌زرمیم. چنین است راه و رسم مارکسیست‌های انقلابی و چنین است گرفتن انتقام.

رفیق اشرف آرام بخواب،‌ راه پرافتخاری را که با خون نجیب‌ات گلگون ساختی تا آخرین رمق ادامه خواهیم داد!

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا