رفیق سرورِ سلحشور مایه مباهات مادرِ نمونه و رفقایش بود
عبدالحلیم سرور در سال ۱۳۳۵ در خوشگنبد ولایت ننگرهار متولد شد. تحصیلاتش را در لیسه این ولایت به پایان رسانیده و شامل فاکولته حقوق کابل گردید. فعالیتهای سیاسیاش به دوره مکتب بر میگردد که دوبار زندانی گردید. هنگام حاکمیت پوشالی ترهکی و کارمل به ترتیب یک سال و دو سال و یک بار هم مدت ده روز به زندان افتاد. در زمان ترهکی که پاسپورت جعلی از بین کتابهایش گم شد سازمان به او هشدار داد که خطر دستگیریاش وجود دارد بناءً رفیق به زندگیمخفی روآورده در استالف به چوپانی مشغول شد.
سرور انقلابیای سلحشور بود. وقتی از طرف سگان خلقی و پرچمی با شبنامه و سایر اسناد دستگیر شد از آن چه از نزدش بدست آمده بود با وصف سختترین شکنجهها تا آخر انکار کرد و این موجب شد تا تعدادی از رفقا به دام نیفتند.
در اوایل ۱۳۶۳ که از زندان پلچرخی رهایی یافت مدتی کوتاه به پشاور آمد و از آن جا با گروه دیگری از رفقا عازم جبههای در ننگرهار گردید. یکی از رفقای همسفرش میگوید:
«رفیق سرور از آن جایی که چند سال در زندان و در شرایط سخت زندگی مخفی بسر برده بود و تمرین پیادهروی نداشت و روزانه هم باید حدود شانزده ساعت در کوه راه میپیمود، پاهایش آبله شده بود ولی هیچ یک ما از سیمای او درک نکردیم که درد میکشد. هم آرام حرف میزد و هم میخندید. تنها مادامی که به جبهه رسیدیم متوجه پاهای شدیداً زخمیاش شدیم.»
او با آن که در خانوادهای مرفه پرورش یافته بود، با پول و دارایی سازمان ولو هم ناچیز میبود با وسواس و سختگیری برخورد داشت. در جبهه عضو کمیته مالی بود و آن چنان عالی و سرمشق دهنده از عهده این مسئولیت بدرآمد که یاد آن، در کنار دیگر صفات خجستهی انقلابیش هیچگاه از ذهن رفقا نخواهد رفت. درست بخاطر یادداشتها و حساب و کتاب دقیق او بود که بعد از شهادتش، رفقا از روی آنها توانستند تمام حسابهای مالی جبهه را بدون کم و کاست و به آسانی تصفیه نمایند.
درباره صرفهجویی سرور رفیقی مینویسد:
«زمانی که منطقه ما در محاصره ششماهه روسها قرار گرفت، مجبور شدیم در خورد و خوراک مجدداً و بیشتر صرفهجویی نماییم. رفیق سرور مقدار معینی توت یا چهارمغز را به عوض یک وقت غذا برای ما تقسیم میکرد. رفیقی پیشنهاد کرد که توت و چهارمغز یکجا داده شود. اما وی در جواب گفت: «در یک وقت دو قتغ خورده نمیشود!» او تا ختم محاصره متکی به حداقل امکانات جبهه مشکل مواد غذایی را حل کرد.»
سرور بین اطرافیانش زود محبوبیت مییافت و نفوذ میکرد. یکی از متحدین جبهه که سلاح گرفته میخواست داخل ببرد و رفیق موظف بود او را تا رباط همراهی کند، با صحبتها، روحیه و شخصیت متینش آن قدر بر آن شخص اثر کرده بود که همیشه و با ستایش فراوان از آن همسفر بودن با رفیق یاد میکرد.
سرور در جرگهها و مذاکرات قومی به عنوان قاضی جبهه شرکت میجست و در تمامی موارد بدون توجه به دشواریها و حتی خطرات جانی، طرف ستمدیدگان و برحق را میگرفت. او اولین کسی بود که به اعدام یک متنفذ شریر متهم به قتل سه نفر و تجاوز به چند زن، رأی داده بود.
در خزان سال ۱۳۶۵ که حملات روسها به شکل شبخون بر جبهه انجام میگرفت، سرور که مقدار زیادی مرمی در چانته و کلاشنکوف برچهدار بر شانه داشت و از بالای بامی به پایین میپرید به زمین خورده از ناحیه کمر آسیب دید. چون مهره کمرش قبلاً هم زیاد درد داشت بنابر فیصله رفقا جهت تداوی به پشاور اعزام گردید. کمرش پلستر شد و باید مدتی استراحت مینمود اما فقط بیست روز گذشته بود (۹ نوامبر ۱۹۸۶)که به اثر خیانت خانمحمد با کمر پلستر شده همراه ۴۸ نفر دیگر از رفقا و مبارزین جبهه در شمشتو به اسارت حزب گلبدین درآمد. جایی که هرگز از آن برنگشت. سرور همان طوری که میهنفروشان خلقی و پرچمی را با شجاعت و خونسردیاش خوار ساخته بود، در برابر آدمکشان کثیف گلبدینی نیز همچون کوه استوار ایستاد و خود را پاسدار پاکباز غرور و شرف انقلابیاش میدانست. عدهای (غیر از اعضای سازمان) که بعداً رها شدند میگفتند:
«سرور به ما درس دلاوری داده میگفت شما وارخطا نباشید ما چند نفر مسئولیت همهی شما را به عهده میگیریم. شما به زودی خلاص خواهید شد. به این ترتیب او و چند نفر دیگر خود را فدا و جان چهل نفر را نجات دادند.»
سرور به اهمیت مبارزه در داخل کشور و پیوندیابی با تودهها بخصوص در شرایط جنگ مقاومت بخوبی پی برده، رفتن به خارج را فرارطلبی از پیکار واقعی انگاشته و به این و آن عضو خانواده مقیم اروپا برای پیوستن به آنان جواب رد میداد. حتی زمانی که از درد کمرش رنج میبرد دعوتهایی «نصیحت آمیز» ازین قبیل که «مبارزه هم خوب است اما توجه به صحت مهمتر از آن است» را به مسخره میگرفت. او در آخرین نامهاش به کسی که در رفتنش به خارج اصرار میورزید، جملاتی با این مضمون نوشته بود که در پاکستان به تداوی پرداخته و میخواهد هرچه زودتر به پایگاه برگردد. از توجه شان تشکر نموده ولی تذکر داده بود که نمیتواند دعوت شان را بپذیرد زیرا «وطن نیاز شدید به انقلابیون دارد.»
رفیق از عشق بیکران مادرش نسبت به خود آگاه بود اما این موجب نشد که بارها قبل از دستگیریاش به او گوشزد نکرده باشد:
«اگر ما (منظور خود و برادرانش) را بگیرند یادت باشد مادر که پیش خلقیها و پرچمیهای خاین بخاطر خلاصی ما واسطه نشوی. اگر اخوان هم ما را زنده دستگیر کرد نزد شان نروی و چادر نیندازی.»
زمانی که رفقا خبر دستگیری سرور را به مادرش دادند، او مثل مادری قهرمان درحالی که سعی میکرد حتی جلو ریختن اشکش را بگیرد گفت:
«بچه من از شما بهتر نبود و حالا هم تنها نیست. او خود راهش را تعیین کرده بود و میدانست که چه میشود و به کجا میرود. او برای همین زنده بود که فدای مردم و وطنش گردد. من افتخار میکنم که وی سربلند در راه آزادی مردمش رفت.»
سرور نه تنها مایه مباهات مادر نمونه و کلیه اعضای شریف خانوادهاش بلکه مایه غرور و الهام فردفرد راهروانش در «سازمان رهایی افغانستان» و جنبش انقلابی میهن ما نیز میباشد.