شهیدان سازمان رهایی

رفیق‌ داوود با نثار خونش تداوم‌ حیات‌ و رزم‌ سازمان را تضمین‌ کرد

در ماه ثور سال ۱۳۳۰ در خانواده‌ای که وجود پدر و مادر شان مایه افتخار سازمان ماست، طفلی بدنیا آمد که نامش را داوود گذاشتند. داوود دوران طفولیت را در دامان فامیل علم دوستش سپری کرد و در سال ۱۳۳۶ وارد مکتب ابتدائیه بی‌بی مهروی کابل گردید. وی از آوان طفولیت جدی، راستکار، امانتدار، شجاع و در دروس مکتب ذکی و کوشا بود. او نه تنها به درس و تعلیم خود توجه داشت، بلکه برای اعضای کوچکتر فامیل نیز یک معلم و مربی خوبی به شمار می‌رفت.

شهید داوود سال ۱۳۴۲ وارد لیسه غازی شهر کابل شده و در سال ۱۳۴۸ از آن لیسه فارغ گردید. سال‌های یاد شده، اوج جنبش روشنفکری افغانستان بود. تحت تاثیر اندیشه‌های انقلابی و شخصیت‌های مبارز آن دوران، رفیق شهید به جریان «شعله جاوید» پیوست. تلاش او بخاطر تهیه‌ آثار مارکسیستی و بالا بردن آگاهی خود و اعضای خانواده و رفقای اطرافش، نمونه بود.

شرکت فعال در تظاهرات روشنفکری، احساسات و طرز تفکرش را دگرگون ساخت. از آن زمان به بعد آگاهی و خصال انقلابی رفیق شهید همه را تحت تاثیر قرار می‌داد. برخوردش به مسایل و پدیده‌های اطراف، سیاسی و در موضع دفاع از جریان شعله جاوید بود. در عرصه سیاست نووارد ولی طرز تفکر و آینده نگری‌اش چون رهبران باتجربه حیرت‌انگیز بود.

او که با جهانبینی علمی و بینش طبقاتی پرولتاریا مسلح شده بود، لحظه‌ای آرام نگرفت و سکوت و خاموشی و بی‌تحرکی را خیانت به امر پرولتاریا می‌دانست. دفاع از مارکسیزم و مبارزه علیه رویزیونیزم و نوکران روس در صدر کارهای آن دوران قرار داشت. او اوضاع را به درستی تشخیص و با دوراندیشی حلقه‌ی اساسی را که همانا مبارزه ایدئولوژیک‌ـ سیاسی علیه خلقی‌ها و پرچمی‌های میهنفروش بود، محکم بدست گرفت و در زدودن نظرات خاینانه و مزدورمنشانه‌ی آنان که زیر نام مارکسیزم برآمد داشتند، قدعلم کرد. داوود کار پیوند با جنبش چپ و تلاش برای سیاسی ساختن محیط خانواده، محل زندگی و مکتب را آغاز نمود. جلسات بحث و مطالعه را جهت ارتقای آگاهی دیگران سازمان داد. کوشش وی این بود تا رفقای محل صاحب کرکتر و خصال انقلابی گردند. مبارزه علیه آلودگی‌های اجتماعی و دور نگهداشتن رفقا از آن محیط برایش ارزش بسیار داشت. به این دلایل بود که گروپی از شعله‌ای‌ها را به دور خویش بسیج توانسته بود.

جهت تندرستی و رشد شخصیت انقلابی رفقا و هکذا جلب روشنفکران به دور این حلقه دست به ایجاد تیم‌های ورزشی برای جوانان و نوجوانان محل زد و عده زیادی را دور این تیم گرد آورد. شهید داوود چنان مصروف شد که به ندرت در انظار دیده می‌شد. رفقا و آشنایانش وی را دوست داشتند و او نیز به همه احترام می‌گذاشت. از غرور و تکبر نشانی در وجودش دیده نمی‌شد. زندگی ساده و اراده محکمش در مبارزه، وصف ناپذیر بود.

با کسانی که تمایل به خلق و پرچم داشتند با حوصله‌مندی بحث می‌کرد و عواقب و خطرناک بودن نظرات آنان را برای جنبش انقلابی کشور روشن می‌ساخت. دشمن آشتی‌ناپذیر سردمداران این جریان بغایت ضد انقلابی و ضد مردمی بود.

رفیق داوود در سال ۱۳۴۹ وارد اکادمی پلیس گردید. خاطره شمولیتش در اکادمی پلیس جالب است. با یک تن از دوستانش در امتحان کانکور اکادمی پلیس اشتراک کرد تا او را حین امتحان کمک کند و برای خودش تجربه‌ای باشد جهت آمادگی و شمولیت در پوهنتون کابل. در نتیجه، برخلاف خواسته‌ خودش در کانکور اکادمی پلیس نمره بلند گرفت و دوستش ناکام شد. او حاضر نبود که در اکادمی پلیس تحصیل نماید و می‌گفت:

«پلیس و ارتش جزء متشکله دولت اند و وسیله‌ایست جهت سرکوب مردم و جنبش‌های مترقی».

درین زمینه بحث‌های زیادی صورت گرفت تا بالاخره رفیقی او را با این استدلال که می‌توان در بین دشمن نفوذ کرد و از آن طریق خدماتی برای جنبش انقلابی انجام داد، متقاعد ساخت تا اکادمی پلیس را بخواند. او این دلیل را پذیرفت و با موفقیت اکادمی پلیس را به اتمام رسانید. تا زمانی که در اکادمی پلیس بود هرگز ارتباطش با جنبش انقلابی قطع نگردید. در اختیار کردن دو زندگی (علنی و مخفی) و تلفیق خود با شرایط جدید، هوشیارانه عمل می‌کرد.

با آشکار شدن اختلافات بین رهبران شعله‌ جاوید و سازمان جوانان مترقی موضع بیطرفانه گرفت و با جدیت به مطالعه پرداخت. انتشار «با طرد اپورتونیزم…» و ایجاد «گروه انقلابی…» او را تحت تاثیر قرار داد و با تعهد انقلابی به عضویت «گروه انقلابی خلق‌های افغانستان» درآمد که تا پایان زندگی به آن وفادار ماند.

انشعابات بعدی هیچگونه تزلزلی در وی نسبت به رفقا و خط مشی سیاسی آن بوجود نیاورد. با متانت و قاطعیت در دفاع از خط مشی سیاسی – تئوریک سازمان در برابر افکار و احساسات بچگانه‌ی ‌چند روشنفکر از دماغ فیل افتاده برآمد و مشغولیتش را بیشتر وظایف محوله‌اش تشکیل می‌داد. سازش و مصالحه در اصول را خیانت به امر سازمان می‌دانست. سرسختی‌اش در مسایل اصولی به حدی بود که با برادر مبارز و انقلابی‌اش (سهراب) گذشت نکرد و همیش از او انتقاد می‌کرد تا نظرات اشتباه‌آمیزش را در مورد جنبش چپ و سیاست‌های عملی دیگر اصلاح کند. چنانچه اختلاف با او تا آخر زندگی‌اش ادامه داشت و هرگز به وحدت نرسیدند.

رفیق داوود همان گونه که با نوکران روسی آشتی‌ناپذیر بود، اخوان را نیز از دشمنان خطرناک مردم و وطن ما تشخیص نموده، در افشای چهره اصلی آنان می‌کوشید و مبارزه علیه شان را همردیف با مبارزه بخاطر رسیدن به آزادی و دموکراسی می‌دانست.

کودتای ننگین هفت ثور وظایف انقلابیون را سنگینتر ساخت. مبارزه علیه نوکران روس نسبت به دوره‌های قبل از کودتا شکل پیچیده‌ای به خود گرفت. دقت در امر مخفی‌کاری و پیشبرد کارها از جمله تامین ارتباطات، کار کمیته‌ای، آموزش، چاپ و نشر، پخش شبنامه و غیره اهمیت حیاتی داشت. رفیق داوود با وجود کار علنی در وزارت داخله و اکادمی پلیس، به تمام این وظایف با شور و شوق انقلابی رسیدگی می‌کرد. کار مشترک با او به انسان نیرو و جرات می‌بخشید. واقعه کوچکی بخاطرم هست که بیانگر جسارت و احساس مسئولیت رفیق می‌باشد:

شام ۵ ثور ۱۳۵۸ در کنار سایر رفقا بخاطر پخش شبنامه موظف گردیدیم. زمان و جای پخش شبنامه از قبل نقشه شده بود. با رفیق شهید وارد محل شدیم و به وقت معین شروع به پخش شبنامه نمودیم. در آن شب تردد خلقی‌ها زیاد بود و ما نتوانستیم همه اوراق شبنامه را تا ختم وقت معینه پخش نماییم. به ما گفته شده بود که اگر تمام اوراق به وقت معین پخش نشد همه را در جایی که جلب توجه کند گذاشته و به سرعت از محل دور شویم. باید طبق برنامه عمل می‌کردیم و اما رفیق داوود رو به من کرد و گفت:

«بهتر است خود را از این محل دور سازیم و شبنامه را در محل نزدیکتر پخش کنیم. حیف است که شبنامه پخش نشود و بدست مردم نرسد. اگر آن را در جایی بگذاریم به احتمال زیاد به دست دشمن خواهد رسید که در آن صورت آن را از بین می‌برند و کار نیمه تمام باقی می‌ماند.»

با عجله به راه افتادیم و با وجود این که خلقی‌ها متوجه پخش شبنامه در آن شب گردیده بودند، تمام اوراق را در محل دیگری پخش و به سرعت از آن جا دور شدیم. دقت و جرات در پخش شبنامه را در آن شب از رفیق داوود آموختم.

شهید داوود از آغاز تا زمان دستگیری در طرح و پلان نظامی قیام بالاحصار شرکت فعال داشت. او با نظامیان رابطه برقرار کرده ارتباط شان را با گروه رهبری «جبهه مبارزین مجاهد افغانستان» تامین می‌کرد. در عملی شدن قیام، بنابر دستور سازمان فعالانه سهم گرفت. وظیفه مشخص خودش این بود تا با رهبران اهل تشیع که در افشار کابل (نزدیک اکادمی پلیس) زندگی داشتند کار قیام را همآهنگ سازد و در روز قیام خلقی‌ها و پرچمی‌ها را نابود کرده، دیپوی اسلحه را متصرف شوند. قبل از این که مردم دست به قیام بزنند، خیانتی از درون شورای رهبری جبهه صورت گرفت و رفیق داوود صبح روز قیام به چنگ دشمن افتاد.

داوود را با سایر رفقای شهید چون رفیق فیض احمد، رفیق محسن و دیگران به اگسای صدارت انتقال دادند. رفقایی که جریان را از نزدیک شاهد بودند می‌گویند اسد‌اله سروری رییس اگسا با جمعی از مشاورین روسی چون گرگان گرسنه به آن جا ریختند تا رفیق داوود را به اعتراف واداشته و اسرار سازمانش را از وی بگیرند. داوود که به خود، سازمان و خلقش اعتماد داشت، تسلیم شدن در برابر دشمن را مترادف با خیانت به امر انقلاب می‌دانست. دشمن به شکل حیوانی مو و پوست صورتش را با چنگ و دندان کند ولی شهید داوود با لبخند ظفرمندانه و قامت ایستاده شکنجه‌گران را خوار و زبون ساخت و هرگز تسلیم نشد. شکنجه آن قدر ادامه یافت که دشمن از خشم به خود می‌پیچید و عجله داشت تا به سرعت از وی اعتراف گرفته و دست به کار شوند.

دشمن‌ که‌ دریافته‌ بود با محسن‌ دیگری‌ روبروست‌ و شکنجه‌ کاری‌ را از پیش‌ نمی‌برد، تن‌ پاره‌ پاره‌ی‌ او را به تاریخ ۱۰ سنبله ۱۳۵۸ به‌ دلگی‌ اعدام‌ سپرد. بدینترتیب‌ رفیق‌ داوود خونش‌ را نثار کرد تا به‌ سهم‌ خود تداوم‌ حیات‌ و رزم‌ سازمانش‌ را تضمین‌ کند.

سازمان ما خاطرات شهید داوود را گرامی می‌دارد و با سوگند وفاداری به آرمان پاک و انسانی آن رفیق ارجمند و سایر شهدای به خون خفته‌ سازمان تجدید پیمان می‌کند که راه شان را استوارانه ادامه داده و نگذارد که جنایتکاران و خاینان به وطن و مردم، به اهداف غیرانسانی شان در افغانستان نایل آیند.

شایسته‌ترین خدمت به آرمان شهدا و بهترین یادبود از آنان این خواهد بود تا رفقای سازمان با وحدت مستحکم و با احساس مسئولیت سازمانی به وظایف خود در رشد سازمان رسیدگی نمایند تا این که دشمنان را در پیکارهای آینده خوار و خوارتر سازند.

خاطراتی از رفیق داوود

زندگی شفاف رفیق داوود جه «معنا و اعتبار عظیمی» داشت!

در یکی‌ از جلسات‌ که‌ هنوز دو رفیق‌ دیگر نیامده‌ بودند، من‌ و رفیق‌ داوود تنها ماندیم‌ و او با استفاده‌ از فرصت‌ راجع‌ به‌ نشریاتی‌ از چریک‌های‌ فدایی‌ ایران‌ که‌ تازه‌ خوانده‌ بود حرف‌ می‌زد:

«با سیاست‌ عمومی‌ چریک‌ها نمی‌توان‌ موافق‌ بود اما قهرمانی‌های‌ اینان‌ بدون‌ شک‌ با شکوه‌ و ستودنی‌ است‌. اینان‌ با چنان‌ جسارت‌ و دلاوری‌ در برابر شکنجه‌ و اعدام‌ محمد رضا شاه‌ می‌ایستند که‌ نمونه‌ مرگ‌ شان‌ واقعاً به صورت‌ خواستنی‌ترین‌ و زیباترین‌ مرگ‌ها جلوه‌ می‌کند. مخصوصاً هر وقت‌ کاست‌ احمد خرم‌آبادی‌ را می‌شنوم‌ دچار هیجان‌ می‌شوم‌ و فکر می‌کنم‌ که‌ شهادت‌ پرافتخار او و امثالش‌ به‌ زندگی‌ آدم‌ چه‌ معنا و اعتبار عظیمی‌ می‌بخشد.»

این‌ بازتاب‌ صداقت‌ و ایمان‌ انقلابی‌ رفیقی‌ است‌ که‌ غیر از حماسه‌ جان باختنش‌ در زیر شکنجه‌ نوکران‌ سوسیال‌ امپریالیزم‌، زندگی‌ شفاف‌ خودش‌ هم‌ چه‌ «معنا و اعتبار عظیمی‌» داشت‌.

او در دوران‌ مکتب‌ به‌ مثابه‌ جوانی‌ پرشور و جستجوگر نمی‌توانست‌ در برابر ستم‌ها و بی‌عدالتی‌‌های‌ حاکم‌ در جامعه‌ و در برابر جریان‌های‌ سیاسی‌ آن‌ زمان‌ حساس‌ نباشد. همانند بسیاری‌ دیگر از جوانان‌ همسن‌ و سالش‌، قبل‌ از آن که‌ از لحاظ‌ سیاسی‌ به‌ درک‌ کافی‌ از اختلاف‌ بین‌ جریان‌ دموکراتیک‌ نوین‌ و حزب‌ پرچم‌ و خلق‌ رسیده‌ باشد، شخصیت‌ متظاهر، سبک‌ و غیرجدی‌ پرچمی‌ها و خلقی‌ها، وی را از حزب‌ آنان‌ متنفر ساخته‌ بود. در مقابل‌ سخت‌ تحت‌ تأثیر شخصیت‌‌های‌ انقلابی‌ جریان‌ شعله‌ جاوید قرار داده‌ و مشتاقانه‌ به‌ هواداری‌ از آن‌ برخاست‌. او به‌ خاطر کسب‌ آگاهی،‌ و بهتر و مؤثرتر به‌ مبارزه‌ علیه‌ دشمن‌ رفتن‌، با اتکأ به خود و با احساس‌ مسئولیت‌ کم‌نظیری‌ کتاب‌ می‌خواند.

آن‌ زمان‌ که‌ روشنفکران‌ در مضیقه‌ مواد انقلابی‌ بسر می‌بردند و وسایل‌ چاپ‌ و نشر در دسترس‌ نبود، رفیق‌ داوود توانست‌ با سازمان‌ دادن‌ عده‌ای‌ از دوستان‌ سیاسی‌اش‌ نشریات‌ مارکسیستی‌ زیادی‌ را دست‌نویس‌ کرده‌ و آن‌ها را در اختیار دیگران‌ قرار دهد. همچنان‌ به‌ ابتکار خود با وجود تنگدستی‌، توانست‌ کتابخانه‌ کوچکی‌ بسازد و دوستان‌ و آشنایانش‌ را به‌ استفاده‌ از آن‌ تشویق‌ کند.

او با اعتقاد محکم‌ بر این که‌ اگر اندیشه‌های‌ انقلابی‌ در میان‌ توده‌ها رسوخ‌ یابد به‌ نیروی‌ عظیم‌ مادی‌ بدل‌ می‌شوند، به شدت‌ تلاش‌ می‌کرد تا تعداد هرچه‌ بیشتری‌ از روشنفکران‌ را به‌ سوی‌ سیاست‌ انقلابی‌ بکشاند. او با پشتکار فراوان‌ موفق‌ شد در محیط‌ خانواده‌، مکتب‌، کوچه‌ و روستا‌هایی‌ که‌ رفت‌ و آمد داشت‌، جوانان‌ زیادی‌ را متمایل‌ به‌ ‌شعله جاوید سازد.

فعالیت‌های‌ سیاسی‌ رفیق‌ داوود از چنان‌ نظم‌ و نسق‌ خوبی‌ برخوردار بود که‌ گویی‌ سال‌ها کار تشکیلاتی‌ کرده‌ است‌. روشنفکرانی‌ که‌ به دور وی‌ جمع‌ بودند خود را در محیط‌ گرم‌ و سرشار از رفاقت‌ و تعهد عمیق‌ سیاسی‌ می‌دیدند و با شور و شوق‌ زایدالوصفی‌ به‌ مطالعه‌، بحث‌ و جلب‌ و جذب‌ می‌پرداختند.

او که‌ سیستماتیک‌، بدون‌ هدر دادن‌ ساعتی‌ و با ولع‌ مطالعه‌ می‌کرد توانست‌ در مدت‌ کوتاهی‌ به‌ سطح‌ دانش‌ انقلابی‌ بالایی‌ دست‌ یابد. و درین‌ زمینه‌ هم‌ تجاربش‌ را با دقت‌ و حوصله‌ به‌ دیگران‌ انتقال‌ می‌داد تا آنان‌ را از توهم‌ مشکل‌ بودن‌ دسترسی‌ به‌ گنجینه‌ مارکسیزم‌ بدر آرد. او به‌ منظور تجربه‌ اندوزی‌ و برای‌ آن که‌ مشوقی‌ برای‌ رفقا و دوستانش‌ باشد، سعی‌ می‌کرد از شرکت‌ در هیچ‌ تظاهرات‌ شعله‌ای‌ باز نماند. علیه‌ افکار رویزیونیستی‌ خاینان‌ خلق‌ و پرچم‌ در هر جایی‌ که‌ ایجاب‌ می‌کرد با حرارت‌ موضع‌ گرفته‌ و به‌ دفاع‌ از مارکسیزم‌ ـ لنینیزم‌ ـ اندیشه‌ مائوتسه‌دون‌ می‌ایستاد.

روزی‌ با چند پرچمی‌ مشهور تا نصف‌ شب‌ به‌ مشاجره‌ داغی‌ پرداخت‌ که‌ چون‌ آنان‌ در برابر استدلال‌ وی‌ چنته‌ی‌ خود را خالی‌ یافتند، در همان‌ وقت‌ شب‌ رفتند و چهار تن‌ از به‌ اصطلاح‌ کادرهای‌ برجسته‌تر خود را آوردند تا عجز خود را تلافی نمایند. بحث‌ تا صبح‌ دوام‌ کرد ولی‌ رویزیونیست‌‌ها با احساس‌ درماندگی‌ بیشتر در برابر رفیق‌، خانه‌ را ترک‌ گفتند.

از غرور، خودخواهی‌ و فضل‌فروشی‌ اثری‌ در او دیده‌ نمی‌شد. همه‌ رفقا و دوستان‌ نزدیکش‌ را به‌ ساده‌ زندگی‌ کردن‌ تشویق‌ می‌کرد و در این مورد خودش‌ به‌ راستی‌ نمونه‌ای‌ درخشان‌ بود. در مبارزه‌ با تجمل‌پرستی‌ و رسوم‌ خرافی‌ با بوی‌ گند فئودالی‌ و خرده‌بورژوایی‌، چه‌ در خانواده‌ و چه‌ در خارج‌ از آن‌ هرگز انعطاف‌ نمی‌شناخت. هیچ‌ بهانه‌ای‌ را برای‌ توجیه‌ طرز تفکر یا عمل‌ ناشی‌ از آن گونه‌ جهالت‌‌ها و عقب‌ماندگی‌های‌ دردناک‌ و مسخره‌ نمی‌پذیرفت. از رفقا هم موکداً می‌خواست‌ با هیچ‌ نشانی‌ از افکار و عادات‌ ارتجاعی‌ در چهارچوب‌ محدود خانواده‌ و اقارب‌ نسازند تا بتوانند در سطح‌ وسیع‌تر در کل‌ جامعه‌ جنگاور خوب‌ ضد فرهنگ‌ امپریالیستی‌ و فئودالی‌ و ما قبل‌ آن‌ به شمار روند.

داوود همیشه‌ مدافع‌ اصولی‌ و استوار مشی‌ سازمان‌ بود. هنگامی‌ که‌ اولین‌ انشعاب‌ در گروه‌ در حال‌ تکوین‌ بود، تأثر شدیدی‌ او را فرا گرفته‌ بود در حدی‌ که‌ یکی‌ دوبار در جلسات‌ نیز حاضر نشد. ولی‌ سرانجام‌ تصمیم‌ گرفت‌ از بلاتکلیفی‌ بدر آمده‌، قضایا را هرچه‌ باشد برای‌ خود روشن‌ نموده‌ و موضعی‌ قاطع‌ اتخاذ کند. او که‌ مدام‌ از روشنفکران‌ دورو و محیل‌ نفرتش‌ را بیان‌ می‌داشت‌ و شهامت‌ و صراحت‌ را جزء لاینفک‌ خصوصیت‌ یک‌ انقلابی‌ می‌دانست‌، برای‌ رفیق‌ مسئولش‌ پیامی‌ گذاشت‌ به‌ این‌ مضمون‌:

«از آن چه‌ می‌شنوم‌ بسیار متأثر و ناآرامم‌. علاقمندی‌ و احترامم‌ به‌ رفقا بیکران‌ است‌. لیکن‌ نمی‌خواهم‌ با حرکت‌ از احساسات‌ و عواطفم‌ موضع‌گیری‌ کنم‌. می‌کوشم‌ با تحقیق‌ و دیدن‌ آنانی‌ که‌ بنای‌ مخالفت‌ را سر داده‌اند به‌ حقایق‌ پی‌برم‌. بناءً تا مدتی‌ نامعلوم‌ در جلسات‌ نخواهم‌ آمد و بخاطر توضیح‌ خواستن‌ در مورد نکاتی‌ و نیز اعلام‌ نتیجه‌گیری‌ام‌ ممکن‌ خودم‌ گاهگاهی‌ تماس‌ بگیرم‌.»

دو سه‌ ماه‌ بعد که‌ مجدداً با آن‌ رفیق‌ دید در حالی که‌ می‌خندید گفت‌:

«به‌ اصطلاح‌ تحقیق‌ من‌ خلاف‌ انتظار بسیار زود تکمیل‌ شد. تصور می‌کردم‌ کسانی‌ که‌ به خود اجازه‌ می‌دهند با آن همه‌ طمطراق‌ سازمان‌ را متهم‌ به‌ اکونومیزم‌ و اخلاقیات‌ ایده‌آلیستی‌ سازند، خود باید افرادی‌ جدی‌ و در سطح‌ بالایی‌ باشند ولی‌ واقعیت‌ این طور نبود. من‌ اگر صاحب‌ تجربه‌ می‌بودم‌ باید از همان‌ اول‌ درک‌ می‌کردم‌ که‌ این‌ هیاهو و ادعاها واقعاً جز توفانی‌ در پیاله‌ نیست‌.»

سپس‌ خواست‌ تا هرچه‌ زودتر با رفقای‌ دیگر ببیند. وقتی‌ در جلسه‌، رفقا از دیدش‌ به‌ مسئله‌ انشعاب‌ ستایش‌ کردند، رفیق‌ داوود قاطعانه‌ گفت‌:

«نه‌ رفقا، من‌ در برخوردم‌ یک نوع‌ ضعف‌ یا بی‌تجربگی‌ را هم‌ می‌بینم‌، ما اگر بحد کافی‌ دراک‌ باشیم‌ و کاه‌ را کوه‌ نبینیم‌ در این گونه‌ موارد فوری‌ می‌توانیم‌ به‌ واقعیت‌ برسیم‌. در به‌ اصطلاح‌ موضع‌ تحقیقی‌ اتخاذ کردن‌ رگه‌‌هایی‌ از قیافه‌گیری‌ و افاده‌فروشی‌ روشنفکرانه‌ هم‌ نهفته‌ است‌ که‌ نباید آن‌ را نادیده‌ انگاشت‌.»

بعد با اشاره‌ به‌ رفیقی‌ حاضر در جلسه‌ و چند رفیق‌ دیگر مسئله‌ را بیشتر توضیح‌ داد که‌ برای‌ همه‌ تازه‌ و آموزنده‌ بود. با همین‌ برخورد به‌ خود و جمعبندی‌ تجاربش‌ بود که‌ در دومین‌ انشعاب‌ که‌ سختتر و پیچیده‌تر از انشعاب‌ نخستین‌ بشمار می‌رفت‌، بدون‌ لحظه‌ای‌ تردید جانب‌ سازمان‌ را گرفت‌.

او با آن که‌ وظایف‌ حساسی‌ در دستگاه‌ حاکم‌ داشت‌، کارهایش‌ را طوری‌ تنظیم‌ می‌کرد که‌ نه‌ پیشرفت امور سازمانی‌اش‌ کند شود و نه‌ سوءظن‌ دولت‌ را برانگیزد. برای‌ او موقعیت‌ رسمی‌ پشیزی‌ ارزش‌ نداشت‌ مگر این که‌ مصلحت‌ و سود سازمان‌ در آن‌ مضمر می‌بود. در دوره‌ استبداد داوودی‌، دو رفیق‌ طی‌ درگیری‌ با پلیس‌ دستگیر شدند و قضیه‌ صورتی‌ سیاسی‌ و جدی‌ به خود اختیار کرد. به‌ داوود اطلاع‌ داده‌ شد تا هر چه‌ زودتر برای‌ رهایی‌ آن‌ دو یا لااقل‌ سیاسی‌ نشدن‌ موضوع‌ اقدام‌ کند. منتها ریسک‌ افشاء شدن‌ خودش‌ هم‌ هست‌ که‌ باید متوجه‌ باشد. اما رفیق‌ در مقابل‌ گفته‌ بود:

«اگر خواست‌ سازمان‌ مطرح‌ نباشد، این‌ لباس‌ پلیس‌ را یک‌ روز هم‌ نمی‌خواهم‌ بپوشم‌. کوشش‌ می‌کنم‌ توسط‌ دوستانی‌ مطمئن‌ دو رفیق‌ را نجات‌ دهم‌ و اگر نشد و دخالت‌ مستقیم‌ خودم‌ را ایجاب‌ می‌کرد درآن صورت‌ مثلی که‌ وقت‌ وداع‌ با این‌ لباس‌ هم‌ فرا رسیده‌!»

قضیه‌ آن‌ دو رفیق‌ حل‌ شد لیکن‌ رفیق‌ داوود برای‌ چندمین‌ بار ثابت‌ ساخت‌ که‌ علاقمندی‌ شخصی‌ به‌ مقام‌، موقعیت‌، امکانات‌ و کوچکترین‌ سستی‌ در پشت‌ پا زدن‌ به‌ آن‌ها در راه‌ منافع‌ سازمان‌ را برای‌ خود و هر انقلابی‌، ننگ‌ و خفتی‌ نابخشودنی‌ می‌داند.

در اوایل‌ سال‌ ۵۸ که‌ سازمان‌ در وحدت‌ با چند سازمان‌ دیگر طرح‌ قیامی‌ مسلحانه‌ را ریخت‌، مصروفیت‌ رفیق‌ بیشتر از پیش‌ گردید. هم‌ باید روی‌ نقشه‌ قیام‌ کار می‌کرد و هم‌ به‌ نمایندگی‌ از سازمان‌ به‌ دید و وادید با متحدان‌ می‌پرداخت‌. با این وصف‌ او دیگر استاد شده‌ بود که‌ در عین حالی‌ که‌ به‌ کلیه‌ مسئولیت‌هایش‌ برسد، چشم‌ جاسوسان‌ را به‌ خود معطوف‌ نسازد.

دولت‌ کودتا تا روز قیام‌ نیز نتوانسته‌ بود بوی‌ برد که‌ یکی‌ از افسران‌ دستگاه‌ پلیس‌اش‌ برای‌ سرنگونی‌ آن‌ کار می‌کند.

ولی‌ قیام‌ به‌ خون‌ نشست‌ و عده‌ای‌ از رهبرانش‌ منجمله‌ رفیق‌ داوود به‌ اثر خیانت‌ به‌ دام‌ افتادند و بلافاصله‌ زیر شکنجه‌‌های‌ دژخیمان‌ خلقی‌ قرار گرفتند. هنوز دو هفته‌ای‌ سپری‌ نشده‌ بود که‌ در شکنجه‌گاه‌ صدارت‌ امکان‌ فرار برای‌ صرفاً یک‌ نفر پیدا شد. رفیقی‌ که‌ امکان‌ را بدست‌ آورده‌ بود از داوود خواست‌ تا از آن‌ استفاده‌ کند. اما رفیق‌ داوود این‌ انقلابی‌ پرولتری‌ که‌ نه‌ شکست‌ قیام‌ خردش‌ کرده‌ بود، نه‌ امیدش‌ به‌ سازمان‌ خدشه‌ای‌ برداشته‌ بود و با وصف‌ درد شکست‌ و شکنجه‌ به‌ هیچوجه‌ دنیا‌ را به‌ آخر رسیده‌ فکر نمی‌کرد، به‌ آن‌ رفیق‌ فهماند که‌ از امکان‌ مذکور کسی‌ باید استفاده‌ کند که‌ وجودش‌ برای‌ سازمان‌ از همه‌ مهمتر است‌ و بعد بی‌درنگ‌ به‌ رفیق‌ داکتر فیض‌ احمد پیشنهاد کرد تا هر طوری‌ شده‌ آن‌ شانس‌ را بیآزماید. بدین گونه‌ چنان که‌ می‌دانیم‌ رفیق‌ احمد توانست‌ از چنگ‌ دشمن‌ برهد. هرچند پس‌ از فرار وی‌، رفقا زنجیرپیچ‌ گردیده‌ و شکنجه‌ بر آنان‌ شدید شد ولی‌ دشمن‌ نمی‌دانست‌ که‌ با آن‌ فرار موفقانه‌، داوود و سایر رفقا چقدر دلشاد شده‌، نیرو گرفته‌ و رزمنده‌تر از پیش‌ توانایی‌ روبرو شدن‌ با هرگونه‌ مرگی‌ را داشتند.

رفیق‌ داوود با سندی‌ مربوط‌ به‌ قیام‌ و‌ کلیدی‌ دستگیر شده‌ بود که‌ عین‌ آن‌ نزد رفیق‌ احمد هم‌ موجود بود بناءً دشمن‌ حدس‌ زد که‌ غیر از داکتر فیض‌احمد، فردی‌ که‌ باید دارای‌ بیشترین‌ اطلاعات‌ باشد داوود است‌. ازینرو شکنجه‌ بر داوود قهرمان‌ حد نمی‌شناخت‌ تا او را به‌ اعترافی‌ وادارد. با افشأ شدن‌ اطلاعاتی‌ که‌ داوود از سازمان‌ و قیام‌ داشت‌، ضربات‌ جبران‌ ناپذیری‌ به‌ سازمان‌ وارد می‌آمد. او تشکیلات‌ و روابط‌ نظامی‌ سازمان‌ را در کابل‌ و ولایات‌ می‌شناخت‌؛ با تعداد زیادی‌ از مسئولان‌ دیگر قیام‌ که‌ دستگیرنشده‌ بودند آشنایی‌ داشت‌؛ کار بخش‌ قابل‌ توجهی‌ از تشکیلات‌ و سازمان‌ در دستش‌ بود؛ یکی‌ از جاهای‌ چاپ‌ و نشر سازمان‌ را اداره‌ می‌کرد؛ می‌دانست‌ که‌ رفیق‌ احمد احتمالاً در کدام‌ خانه‌‌ها خواهد بود و… ولی‌ او با اعتقاد به این که‌ انسان‌ یک‌ روز به‌ دنیا می‌آید و یک‌ روز هم‌ می‌میرد و برای‌ مبارز انقلابی‌ اساسی‌ اینست‌ که‌ هیچگاه‌ نگذارد مرگ‌ سبکی‌ به‌ سراغش‌ آید و فقط مقاومت تا به آخر‌ یا تسلیم‌ در برابر دشمن‌ است‌ که‌ وفاداری‌ فرد را به‌ انقلاب‌ و سازمانش‌ تعیین‌ می‌کند‌ شکنجه‌‌ها و تهدید به‌ مرگ‌ دشمن‌ را به‌ تحقیر گرفت‌ و با گذشتن‌ از جانش‌ نگذاشت‌ کوچکترین‌ رازی‌ از سینه‌ی‌ پر رازش‌ برون‌ افتد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا