شهیدان سازمان رهایی

رفیق کبیر راشکنجه‌جلادان‌ هرگز‌ درهم‌ شکسته‌ نتوانست

رفیق کبیر

رفیق‌ کبیر در ۱۳۲۹ در یک‌ خانواده‌ میانه‌حال‌ دهقانی‌ در قریه‌ بهسود جلال‌آباد به‌ دنیا آمد. دوران متوسطه‌ را در یکی‌ از لیسه‌‌های‌ آن شهر به‌ پایان‌ رسانیده‌ و شامل‌ فاکولته زراعت‌ پوهنتون‌ کابل‌ گردید. هنگامی که محصل بود‌ تحت‌ تأثیر جریان‌ شعله‌ جاوید قرار گرفته‌ و در اکثر تظاهرات‌، میتنگ‌ها و اعتصاباتی‌ که‌ علیه‌ حکومت‌های‌ وقت‌ و سیاست‌های‌ امپریالیستی‌ و سوسیال‌ امپریالیستی‌ شوروی‌ به راه‌ انداخته‌ می‌شد با علاقمندی‌ زیاد اشتراک‌ می‌نمود. در سال‌ ۱۳۵۲ که‌ «گروه‌ انقلابی‌ خلق‌های‌ افغانستان‌» ایجاد گردید رفیق‌ کبیر در یکی‌ از کمیته‌ها به‌ مسئولیت‌ رفیق‌ محسن‌، طبق‌ برنامه‌ای‌ که‌ توسط‌ رهبر و بنیانگذار شهید سازمان‌ ما‌ داکتر فیض‌ احمد تنظیم‌ شده‌ بود، به‌ فراگیری‌ مارکسیزم‌ پرداخت‌. بعد از فراغت‌ از فاکولته در ۱۳۵۷، به‌ منظور تدریس‌ در آن‌ جا در امتحان‌ کادر پوهنتون‌ موفق‌ گردید. ولی‌ از آن جایی که‌ در شرایط‌ حاکمیت‌ وطنفروشان‌ خلقی‌ و پرچمی‌ جو مکاتب‌ و پوهنتون‌‌ها برای‌ فعالیت‌ سیاسی‌، به شدت‌ پلیسی‌ و مختنق‌ شده‌ و علاوتاً رفیق‌ مورد سؤظن‌ خاد قرار گرفته‌ بود، از ادامه‌ کار در پوهنتون‌ کابل‌ صرفنظر نموده‌ و تمام‌ انرژی‌ خویش را وقف‌ پیشبرد امور «گروه‌» کرد. از آغاز کودتای‌ ثور تا روز دستگیری‌ مسئولیت‌ چند کمیته‌ در کابل‌ و مسئولیت‌ رفقای‌ جلال‌آباد را به عهده‌ داشت‌.

در یکی از روزهای جوزای‌ ۱۳۵۸ از کابل‌ به‌ جلال‌آباد رفت‌ ولی‌ همان شام خادی‌ها خانه‌ای را که در آن با رفقای‌ جلال‌آباد قرار مانده بود محاصره‌ کردند. وقتی‌ رفیق‌ محاصره‌ را می‌بیند، فوری‌ دست‌ به کار می‌شود تا کتاب‌های‌ موجود در خانه‌ را پنهان‌ کند و یادداشت‌ها و اسناد و شبنامه‌ها را آتش‌ بزند. اما خادی‌ها مجال‌ نمی‌دهند و از در و دیوار به‌ داخل‌ خانه‌ می‌ریزند. بعد از تلاشی‌ دقیق‌ و مفصل‌، چند شبنامه‌ و نشریه‌ای‌ که‌ در لابلای‌ کتاب‌های‌ مکتب‌ مانده‌ بود، بدست‌ شان‌ می‌آرند. کبیر و سایر رفقا را همان‌ شب‌ به‌ خاد جلال‌آباد می‌برند.

فردا که‌ خانواده‌ رفیق‌ از قضیه‌ خبر می‌شوند، می‌خواهند بقیه کتاب‌ها، عکس‌ها و غیره‌ اسناد را به‌ خانه‌ امن‌تری‌ انتقال‌ ‌دهند. اما حوالی‌ ساعت‌ ۱۲ همان‌ روز دسته‌ای‌ از خادی‌ها به‌ خانه‌ هجوم‌ برده‌ و تلاشی‌ بیسابقه‌ای‌ را شروع‌ می‌کنند و چون‌ قطعه‌ عکسی‌ از مائوتسه‌دون‌ را در لای‌ یک‌ کتاب‌ درسی‌ می‌یابند، او را به‌ عنوان‌ «مائویست‌» زیر شکنجه‌ می‌گیرند. وقتی‌ رفیق‌ احساس‌ می‌کند دیگر منکر شدن‌ از اسناد سود ندارد و نیز شکنجه‌‌های‌ حیوانی‌ بر رفقای دیگر دلش‌ را به‌ شدت‌ می‌فشرد،‌ تصمیم‌ می‌گیرد به‌ بهای‌ خونش‌ جان‌ آن‌ همرزمانش‌ را حفظ‌ کرده‌ و هم‌ از ضربات‌ بیشتر بر سازمان‌ جلو گیرد. به‌ رفقا چنین پیشنهاد می‌کند:

«من‌ تمام‌ مسئولیت‌ اسناد و کتاب‌ها را می‌گیرم‌ و شما هم‌ مرا مسئول‌ قلمداد کنید. به‌ این‌ ترتیب‌ شاید از مرگ‌ نجات‌ یافته‌ و بتوانید به‌ سازمان‌ خدمت‌ کنید.»

رفیق‌ به‌ تاریخ‌ ۶ سرطان‌ به‌ شعبه‌ خاد صدارت‌ در کابل‌ انتقال‌ می‌شود. در آن جا نیز به‌ دژخیمان‌ حرفش‌ را تکرار می‌کند که‌: «همه‌ اسناد مربوط‌ من‌ است‌. من‌ عضو تازه‌ی‌ گروه‌ انقلابی‌ خلق‌های‌ افغانستان‌ هستم‌. چون‌ سیستم‌ کار ما مخفی‌ است‌ نام‌ و نشان‌ اصلی‌ و خانه‌ هیچ کسی‌ را بلد نیستم‌.» جلادان‌ خادی‌ با هیچگونه‌ شکنجه‌ای‌، مقاومت‌ قهرمانانه‌ی‌ رفیق‌ را درهم‌ شکسته‌ نمی‌توانند. او جز همان‌ جملات‌ بالا، کلمه‌ای‌ بر زبان‌ نمی‌آورد. دشمن‌ میهنفروش‌ چون‌ ناامید از اعتراف‌ او می‌گردد، به‌ تاریخ‌ ۱۴ سرطان‌ ۱۳۵۸ تیربارانش‌ می‌کند.

رفیق‌ کبیر با آن‌ ازخودگذری‌ حماسی‌اش‌، نمونه‌ی‌ با شکوهی‌ از تسلیم‌ ناپذیری‌ و فداکاری‌ پرعشق‌ و ایمان‌ انقلابی‌ را برای‌ همرزمانش‌ به‌ ارثیه‌ گذاشته‌ که‌ منبع‌ نیرو و الهام‌ در ادامه‌ نبرد شان‌ برای‌ تحقق‌ اهداف‌ سازمان‌ خواهد بود.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا