شهیدان سازمان رهایی

رفیق‌ حاتم‌ آرزو داشت هرچه زودتر شاهد قیام‌ توده‌ها باشد

رفیق‌ حاتم‌

در سپیده‌دم‌ یکی از روزهای دلگیر زمستان‌ ۱۳۶۳ مردی در میان‌ دود و آتش‌ به‌ همرزمانش‌ دستور یورش‌ می‌داد و خود میله‌ی تفنگش‌ را بسوی دشمن نموده پیاپی‌ سرب‌ می‌کاشت. در شامگاهان‌ آن روز او سر به پای عشق‌ آتشینش‌ گذاشت‌ و با غروب‌ آن روز در افق‌ خونینی فرو رفت‌.

این‌ انقلابی حاتم‌ بود که‌ موقع جان‌ باختنش‌ فقط بیست سال عمر داشت. حاتم در یکی از روستاهای ولسوالی خواجه‌غار تخار چشم‌ به جهان‌ گشود. تلخ‌کامی‌های جامعه‌ طبقاتی را از دوران‌ طفولیت‌ تجربه‌ کرد و هنوز نوجوانی بیش‌ نبود که‌ با فلسفه‌ی مارکسیزم‌ آشنا شد.

روح‌ توفانی و سرکش‌ حاتم‌ غیر ازین‌ نمی‌توانست‌ راه دیگری را پیش‌ پایش‌ بگذارد. او در محلی زاده‌ شده‌ بود که‌ دهقانان‌ بوسیله‌ی مشتی زالوها به‌ خشن‌ترین‌ و ناانسانی‌ترین‌ وجهی استثمار می‌شدند. او کارگران‌ سپین‌زر را می‌دید که‌ از بام‌ تا شام‌ پشت‌ ماشین‌ ایستاده‌اند و رنج‌ و عرق‌ کوفتگی بر جبین‌های شان‌ شیارسرخ‌ فردا را ترسیم‌ می‌کرد. او که‌ در سال‌ ۱۳۵۴ شامل‌ لیسه‌ خواجه‌غار شد تلاش‌هایش‌ را جهت‌ ارتباط‌ با انقلابیون‌ در همان‌ سال‌ به‌ ثمر رسانید و به‌ «سازمان‌ رهایی افغانستان» پیوست.‌ حاتم با برخوردهای مودبانه‌ توأم‌ با احساس‌ عمیق‌ طبقاتی و استعداد سرشار، در اندک‌ زمانی توانست‌ به دل‌های شاگردان‌ فقیر مکتب‌ چنگ‌ اندازد و احترام‌ معلمان‌ آگاه‌ را نسبت‌ به‌ خود برانگیزد. او در دوران‌ کوتاه‌ مکتب‌ توانست‌ عده‌ای از شاگردان‌ را به سوی آرمان‌ پرولتاریا جذب‌ نماید. از پسران‌ فیودال‌ها و‌ مأموران‌ بلندرتبه‌ بشدت‌ نفرت‌ داشت‌ و جاسوسان‌ خلقی و پرچمی را سگان‌ بوکش‌ می‌نامید.

حاتم‌ پس‌ از ارتباط‌ با سازمان‌ هشت‌بار پی در پی مانیفست‌ را خواند و نتیجه‌ گرفت‌ که‌ درین‌ اثر چند صفحه‌ای ده‌ها مسئله‌ مهم‌ انقلاب‌ پرولتری نهفته‌ است‌ و رهبران‌ کبیر پرولتاریا دریای عظیمی را در پیاله‌ای گنجانیده‌اند. او دیگر از زبان‌ و دل‌، خود را در پهلوی کارگرانی احساس‌ می‌کرد که‌ در پشت‌ ماشین‌ ایستاده‌اند و داستان‌ برابری فردای بشریت‌ را رقم‌ می‌زنند.

پس‌ از کودتای ثور حاتم‌ و رفقایش‌ در مکتب‌ تحت تعقیب خادی‌های خلقی و پرچمی قرار گرفتند. او که‌ دیگر به‌ قله‌ رفیع‌ آزادگی می‌اندیشید شامل‌ شدن‌ در سازمان‌های کثیف‌ خلقی‌ها را ننگ‌ ابدی دانسته‌ و به‌ دیگران‌ نیز چنین‌ آگاهی می‌داد. پس‌ از فشارهای بیشماری که می‌خواستند وی خود را در سازمان جوانان شامل سازد در حضور منشی مکتب‌ گفته بود که اگر به‌ سازمان‌ شما شامل‌ شوم‌ رُک‌ و راست‌ به وطن‌ خیانت‌ کرده‌ام‌. و وقتی او را به‌ زندان‌ تهدید کردند با تبسم‌ نیشداری پاسخ‌ داده بود:

«محیط‌ مکتب‌ و خانه‌ی ما بی‌شباهت‌ به‌ زندان‌ نیستند پس‌ تفاوتی درین‌ که‌ در سلول‌ زندان‌ شما باشم‌ یا بیرون‌ از آن‌ وجود ندارد.»

حاتم‌ این‌ حرف‌ها را زمانی به‌ زبان‌ می‌آورد که‌ خلقی‌ها سیاسیون‌ مخالف‌ را دسته‌ دسته‌ تیرباران‌ می‌کردند.

حاتم‌ وقتی از شکست‌ قیام‌ بالاحصار که به وسیله «گروه انقلابی» به راه افتاده بود، اطلاع‌ یافت‌ نه‌تنها دلمرده‌ نشد که‌ اراده‌اش‌ در امر انتقام‌ و استواری‌اش‌ نسبت‌ به سازمان‌ راسخ‌تر گشت‌. او احساسات‌ خود را نسبت‌ به‌ جان‌باختگان‌ این‌ قیام‌ چنین‌ ابراز داشت‌: می‌دانم‌ خلق‌ کبیر ما و در پیشاپیش‌ آن‌ سازمان‌ ما انتقام‌ قطره‌ قطره‌ خون‌ این‌ فداییان‌ را از سگان‌ روس‌ خواهند گرفت‌، آرزویم‌ اینست‌ که‌ هرچه‌ زودتر در پیشاپیش‌ قیام‌ عمومی توده‌ها قرار گرفته‌ و جگر این‌ قاتلان‌ آزادی را پاره‌ پاره‌ کنم‌.

شهید حاتم‌ در تابستان‌ ۱۳۵۸ قبل‌ از تجاوز روس‌ها در پی تدارک‌ قیام‌ مسلحانه‌ توده‌ها شد. او به دنبال‌ سلاح‌ می‌گشت‌ و در گزارشی‌ به سازمان‌ نوشت‌:

«توده‌ها داس‌ها را خنجر و تبرها را گرز می‌سازند. ما باید در پیشاپیش‌ آنان بجنگیم‌ و در عمل‌ ثابت‌ کنیم‌ که‌ بین‌ کمونیست‌های اصیل‌ و انقلابی و وطنفروشان‌ خلقی دریای عمیقی از خون‌ فاصله‌ بوجود آورده است‌.»

وقتی قیام‌ در روستای حاتم‌ چون‌ توفان‌ سهمگینی آغاز شد او دوشادوش‌ دهقانان‌ می‌رزمید و توده‌ها او را از خود می‌دانستند.‌ بعد وقتی مبارزه مسلحانه‌ اعتلای بیشتری یافت‌ او را فرمانده‌ خود تعیین‌ کردند.

حاتم‌ با گروپ‌ مسلح‌ خود در جنگ‌های خونین‌ خواجه‌غار، تالقان و ارچی شرکت کرد و در سد کردن‌ مسیر کاروان‌های روس‌ بار بار مبادرت ورزید. در امور نظامی چنان‌ مهارت‌ کسب‌ کرد که‌ بسیاری از رزمندگان‌ مسلح‌ آن‌ دیار سر به‌ رهبری او گذاشتند. تهور و شخصیت‌ محبوب‌ او سبب‌ شد که‌ بالاخره‌ مردم‌ هزارباغ‌ او را به‌‌ قومندانی خود برگزینند.

شهید حاتم‌ انقلابی کوشا و پاکبازی بود و از دنباله‌روی، محافظه‌کاری در انتقاد و ملاحظه‌کاری بشدت‌ نفرت‌ داشت‌؛ رُک‌ انتقاد می‌کرد و رُک‌ انتقاد را می‌پذیرفت‌. او کسانی را که‌ از انتقاد هراس‌ داشتند مزدوران‌ سیاسی می‌نامید. استحکام‌ و استواری سازمان‌ را در مبارزه‌ ایدیولوژیک‌ اصولی می‌دید و به‌ آن‌ عمیقاً ارج‌ می‌گذاشت‌.

در سال‌ ۱۳۶۳ جهت‌ تهیه‌ و انتقال‌ سلاح‌ و مهمات‌، آگاهی بیشتر از سیاست‌های سازمان‌ عازم‌ پشت جبهه شد و پس‌ از مطالعه‌ آثاری و جمعبندی دقیق‌ از کارش‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ با تجهیز هر چه‌ بیشتر گروپ‌ خود باید کار سیاسی و سازماندهی را در صدر وظایف‌ خود قرار دهد و سیاست‌ بر تفنگ‌ رهبری داشته‌ باشد. او با کوله‌باری از آگاهی بیشتر عازم‌ منطقه‌ شد.

حاتم‌ سرانجام‌ تعهدش‌ را نسبت‌ به‌ سازمان‌ و مردمش‌ به روز دوم‌ جدی ۱۳۶۳ در تپه‌زارهای دشت‌ قویرق‌ با پذیرا شدن‌ آتش‌ متجاوزان‌ روس‌ بر سینه‌ جوانش‌ به‌ اثبات‌ رساند.

رسم‌ او بود که‌ باید آن طور ایستاده بمیرد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا