شهیدان سازمان رهایی

رفیق یمین دوست صادق و غمخوار آگاه دهقانان رنجبر وطن ما

رفیق یمین

رفیق‌ یمین‌‌الدین‌ در ۱۳۱۹ در چاردهی‌ ولایت‌ لغمان‌ در خانواده‌ متوسط‌ دهقانی‌ متولد گردید. تحصیلات‌ ابتدایی‌ و متوسط‌ را در لیسه‌ روشان‌ لغمان‌ با درجه‌ عالی‌ به‌ پایان‌ رسانید و بعد از فراغت‌ از تخنیک‌ ثانوی‌ کابل‌ شامل‌ فاکولته انجنیری‌ گردید.

همزمان‌ با اوج‌ جنبش‌ روشنفکری‌ در کشور، رفیق‌ با مارکسیزم‌ آشنا گشت‌. او از آغاز به راه‌ افتیدن‌ جریان‌ دموکراتیک‌ نوین‌ از فعالان آن محسوب‌ می‌شد و در مبارزات‌ ضد رویزیونیستی‌ چهره‌ سرشناسی‌ بود. وی‌ در تظاهرات‌ سوم‌ عقرب‌ ۱۳۴۴ که‌ از طرف‌ رژیم‌ شاه‌ سرکوب‌ خونین‌ شد، شرکت‌ فعال‌ داشت‌ و در نتیجه‌ به‌ دو سال‌ محرومیتش‌ از تحصیل‌ انجامید. بعد از دو سال‌ دوباره‌ در صنف‌ سوم‌ فاکولته‌ انجنیری‌ به‌ تحصیل‌ ادامه‌ داد. در این‌ سال‌ محصلان‌ فاکولته‌ انجنیری‌ و سایر فاکولته‌‌ها بخاطر تحقق‌ خواست‌های‌ صنفی‌ ـ منجمله‌ اخراج‌ استادان‌ خارجی‌ از فاکولته‌ها و سپردن‌ امور تدریس‌ به‌ استادان‌ افغانی‌ـ دست‌ به‌ اعتصاب‌ زدند. دولت‌ به‌ منظور ضرب‌ شست‌ نشان‌ دادن‌ به‌ محصلان‌ انجنیری‌ که‌ در پیشاپیش‌ اعتصاب‌ قرار داشتند و مرعوب‌ ساختن‌ دیگران‌، تمام‌ آن‌ محصلان‌ به شمول‌ یمین را که‌ قبلاً دو سال‌ حق‌ تحصیل‌ از آنان‌ سلب‌ شده‌ بود به‌ عسکری‌ جلب‌ کرد. جنبش‌ فروکش‌ کرده‌ بود. رفیق‌ یمین‌ به‌ مشورت‌ رفیق‌ احمد به جای‌ رفتن‌ به‌ عسکری‌ شغل‌ معلمی‌ را برگزید تا کماکان‌ بتواند اندیشه‌های‌ انقلابی‌ را بین‌ مهمترین‌ بخش‌ روشنفکران‌ اشاعه‌ دهد. ارتجاع‌ تصور می‌کرد با آن همه‌ فشار، او را به‌ انصراف از راه‌ انقلابی‌اش‌ وادارد. ولی‌ نمی‌دانست‌ برای‌ انقلابی‌ مصممی‌ چون‌ او، ادامه تحصیل در پوهنتون‌ عمدتاً از نظر سیاسی‌ اهمیت‌ داشت‌ و نه‌ «انجنیر» و «داکتر» و… شدن‌.

او بر اساس‌ درک‌ عمیق‌ ماهیت‌ پرچم‌ و خلق‌، به‌ رفیقی که‌ مقارن کودتای‌ ۷ ثور از زندان‌ رها شده‌ بود گفت:

«این‌ میهنفروشان‌ اکت‌ دموکراسی‌خواهی‌ و وطندوستی‌ می‌کنند اما از آن جایی‌ که‌ بین‌ توده‌ها پایه‌ ندارند و نوکران‌ بی‌اراده‌ی‌ مسکو اند، به‌ مجردی‌ که‌ با خشم‌ مردم‌ روبرو شوند به‌ قوای‌ روسیه‌ تکیه‌ خواهند کرد.»

رفیق‌ یمین‌ با شور و شوق‌ به‌ کار بین‌ معلمان‌ و شاگردان‌ مشغول‌ گردید ولی‌ در عین حال‌ هرگز از ادامه‌ و تعمیق‌ پیوندش‌ با دهقانان‌ غافل‌ نبود. زمانی‌ به‌ رفیقی‌ که‌ گفته‌ بود این همه‌ کار و زحمتکشی‌اش‌ اگر بین‌ کارگران‌ متمرکز می‌بود نتایج‌ ارزنده‌تری‌ می‌داشت‌، توضیح‌ نمود:

«مهم‌ اینست‌ که‌ ما با کدام‌ توده‌ سر و کار داریم‌. به‌ نظر من‌ هر رفیق‌ یا با روشنفکران‌ یا کارگران‌ و یا دهقانان‌، خواهی‌ نخواهی‌ بیشترین‌ امکان‌ درآمیختن‌ را دارد. بناءً اگر هر یک‌ با وظیفه‌شناسی‌ و روحیه‌ انقلابی‌ تلاش‌ به خرج‌ دهد، در آن صورت‌ در واقع‌ پیوند سازمان‌ با هرسه‌ برقرار شده‌ می‌تواند. اگر این‌ جریان‌ طبق‌ سیاست‌ سازمان‌ تکامل‌ یابد، مسئله‌ بسیج ‌اکثریت‌ خلق‌ تحت‌ رهبری‌ طبقه‌ کارگر بخاطر نابودی ‌ارتجاع‌ و محافظان‌ خارجی‌اش‌ دیگر دور نخواهد بود.»

رفیق‌ یمین‌ با تمام‌ وجود‌ و با استفاده‌ از هر فرصتی‌ به‌ کار بین‌ روشنفکران‌ و دهقانان‌ می‌پرداخت‌. اما ارتجاع‌ که‌ از نتایج‌ کارش‌ می‌ترسید، او را هیچ‌ جایی‌ تحمل‌ نمی‌کرد. اول‌ به‌ هلمند از آن جا به‌ پغمان‌ و بالاخره‌ به‌ چارآسیاب‌ تبدیل‌ شد و سرانجام‌ دوباره‌ به‌ لغمان‌ در لیسه‌ مستوره مقرر گردید‌. او در هر مکتبی‌ که‌ معلم‌ می‌شد، جهت‌ آگاهی‌ دادن‌ به‌ شاگردانش‌ و توده‌های‌ محل‌، تیم‌‌های‌ ورزشی‌ درست‌ می‌کرد؛ به‌ کمک‌ شاگردان‌ و اهالی‌ نمایشنامه‌‌های‌ ساده‌ با مضمون‌ سیاسی‌ ضد امپریالیستی‌ و ضد فئودالی‌ را در قریه‌های‌ دوردست‌ ولایت‌ لغمان‌ به‌ روی‌ صحنه‌ می‌آورد؛ کورس‌‌های‌ رایگان‌ روزانه‌ و شبانه‌ی‌ فزیک‌ و ریاضی و نیز کورس‌های‌ سوادآموزی‌ را برای‌ دهقانان‌ دایر می‌کرد.

علاوه‌ بر مبارزاتش‌ برضد پرچم‌ و خلق‌، محبوبیت‌ و اثر فعالیت‌هایش‌ بین‌ شاگردان‌ و دهقانان‌ منطقه‌ در حدی‌ نبود که‌ دولت‌ کودتا آن‌ را نادیده‌ انگارد. بنابرین‌ او را به‌ قریه‌ای‌ دورافتاده‌ به‌ لیسه‌ شیخ ‌محمد حسین‌ تبدیل‌ کردند و بعد تصمیم‌ گرفتند به‌ قصد بیشتر دور نگهداشتن او‌ از زادگاهش و تحمیل‌ فشارهایی‌ دیگر، او را به‌ پکتیا بفرستند. ولی‌ به‌ زودی‌ دریافتند که‌ انقلابی‌ای‌ نظیر او را این گونه‌ مجازات‌ها از پا در نمی‌آورد و در هر جایی‌ که‌ باشد آن‌ را به‌ آسانی‌ به‌ سنگر پیشبرد و تبلیغ‌ سیاست‌های‌ سازمانش‌ بدل‌ می‌کند. میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ که‌ کینه‌ای‌ دیرینه‌ از او در دل‌ داشتند، سنجیدند حالا که‌ در قدرت‌ اند چرا نباید یک بار و برای‌ همیشه‌ خود را از شر این‌ یکی‌ از «خطرناکترین‌» شعله‌ای‌ها راحت‌ سازند. نقشه‌ توطئه‌ ریخته‌ شد. والی‌ لغمان‌ در جوزای‌ ۱۳۵۸ طی نامه‌ای‌ از او و نصرالدین‌ همرزم‌ و نیز پسرکاکایش‌ (او هم‌ معلم‌ بود و باید به‌ پکتیا می‌رفت‌) خواسته‌ بود بیایند تا روی‌ رفتن‌ و نرفتن‌ شان‌ به‌ پکتیا صحبت‌ کنند. او همراه‌ با رفیق‌ نصرالدین‌ نزد والی‌ خاین‌ رفتند‌ و دیگر هیچکدام‌ برنگشتند.

با آن که‌ بعدها معلوم‌ شد هر دو یک‌ هفته‌ در محبس‌ ولایت‌ لغمان‌ زندانی‌ بودند اما تلاش‌ شباروزی‌ خانواده‌ و دوستان‌ و رفقا برای‌ دیدن‌ آنان‌ به‌ جایی‌ نرسید. تنها هنگامی‌ که‌ از لغمان‌ به‌ وزارت‌ داخله‌ در کابل‌ انتقال‌ یافته‌ بودند، امکان‌ ملاقات‌ میسر گشت‌. رفیقی‌ که‌ در اواخر جوزای‌ ۱۳۵۸ با هزار و یک‌ مشکل‌ موفق‌ شده‌ بود اولین‌ و آخرین‌ دیدار با او و رفیق‌ نصرالدین‌ در وزارت‌ داخله‌ داشته باشد، می‌گوید:

«به‌ مجردی‌ که‌ چشمم‌ به‌ دو رفیق‌ افتاد، در حالی که‌ دوای‌ رفیق‌ یمین‌ را به‌ دستش‌ می‌دادم‌، در ذهنم‌ گپ‌های‌ بیشماری‌ هجوم‌ آورد. روشن‌ بود که‌ آن دو هم‌ بیشتر از من‌ مشتاق‌ چند کلمه‌ حرف‌ زدن‌ بودند لیکن‌ همه‌ می‌دانستیم‌ که‌ زیادتر از دو سه‌ دقیقه‌ وقت‌ نداریم‌. من‌ که‌ درمانده‌ بودم‌ در آن‌ لحظه‌ چه‌ بر زبان‌ رانم‌، گفتم‌: «رفقا، غیر از مقاومت‌ تا به‌ آخر هیچ‌ راهی‌ نیست‌. باید…»

که‌ رفیق‌ یمین‌ با تبسمی‌ حرفم‌ را قطع‌ کرد:

«فکر می‌کنم‌ این ها حتماً ما را تیرباران‌ می‌کنند ولی‌ مطمئن‌ باش‌ رفیق‌، هرگز به‌ این‌ سگ‌ها تسلیم‌ نخواهیم‌ شد. این‌ را به‌ رفقا هم‌ اطمینان‌ بده‌.»

از آن‌ به‌ بعد دیگر هیچ‌ خبر و نشانی‌ از دو رفیق‌ نشد. بالاخره با بیرون شدن «لیست مرگ» روشن گردید که هر دو رفیق؛ یمین و نصرالدین در سوم سرطان ۱۳۵۸ به جوخه اعدام سپرده شدند.

خاطراتی از رفیق یمین

اگر هر رفیق مثل او با دهقانان درآمیزد…

زمانی که‌ رفقا دیگر از بازگشت‌ رفیق‌ یمین‌ الدین‌ ناامید شدند اکثراً می‌گفتند، سازمان‌ یکی‌ از توده‌ای‌‌ترین‌، آگاهترین‌ و پرجاذبه‌ترین‌ معلمانش‌ را از دست‌ داد. ولی‌ من‌ معتقد بودم‌ که‌ سازمان‌ قبل‌ از همه‌ یک تن‌ از باتجربه‌ترین‌ یاوران‌ و معلمان‌ دهقانیش‌ را از دست‌ داد. اگر او تا حال‌ زنده‌ می‌ماند، وضع‌ در منطقه‌ بدون‌ تردید صورت‌ دیگری‌ می‌داشت‌.

رفیق‌ یمین‌ مناسبات‌ بسیار فشرده‌، گرم‌ و وسیع‌ با دهقانان‌ پیدا کرده‌ بود. با وجود آن که‌ معلم‌ بود و بیشتر باید با جوانان‌ مکتبی‌ محشور می‌بود اما بنابر علاقه‌ شدید به‌ دهقانان‌ و درک‌ عمیق‌ نقش‌ شان‌ در انقلاب‌، در هیچ‌ حالتی‌ و به‌ هیچ‌ عنوانی‌ کار بین‌ آنان‌ را فراموش‌ نمی‌کرد. وی با استفاده‌ از نفوذ و محبوبیت‌ فراوانش‌، دهقانان‌ را وامی‌داشت‌ تا فرزندان‌ پسر و دختر خود را شامل‌ مکتب‌ سازند. آنان‌ به‌ او اعتماد کامل‌ داشتند و حتی‌ مسایل‌ خصوصی‌ خانوادگی‌ خود را هم‌ با او مطرح‌ ساخته‌ مشورت‌ می‌گرفتند. در موسم‌ کم‌آبی‌، رفیق‌ یمین‌ مخصوصاً مرجع‌ حل‌ و فصل‌ مسایل‌ شان‌ بود و گرفتاریش‌ زیادتر می‌شد. ولی‌ او از این که‌ در خدمت‌ آن‌ توده‌ی‌ رنجبر باشد حظ‌ می‌برد و با شکیبایی‌ و دقت‌ به‌ مسایل‌ شان‌ رسیدگی‌ می‌کرد.

مناطق‌ چاردهی‌ و حیدرخانی‌ ولایت‌ لغمان‌ سال‌ دو تا سه‌ ماه‌ در فصل‌ جواری‌ و گندم‌ دچار کم‌آبی‌ بود. یمین‌ همراه‌ عده‌ای‌ از دهقانان‌ به‌ علینگار و علیشنگ‌ می‌رفت‌ تا زمینداران‌ را به‌ جاری‌ ماندن‌ آب‌ در روزهای‌ معین‌ هفته‌ به‌ دو منطقه‌ مذکور متقاعد سازد که‌ این‌ خواست‌ معمولاً برآورده‌ می‌شد.

در اواخر رژیم‌ داوود‌ متنفذی‌ بنام‌ گل‌ آخندزاده‌ با دور دادن‌ آب‌ به سوی‌ آسیاب‌ خودش‌، مانع‌ جریان‌ آب‌ به‌ چاردهی‌ و حیدرخانی‌ شد، دهقانان‌ حاضر بودند به‌ هر عملی‌ علیه‌ متنفذ مذکور متوسل‌ شوند. رفیق‌ یمین‌ نه‌تنها دهقانان‌ آن‌ دو ناحیه‌ بلکه‌ دهقانان‌ غندی‌، ده‌زیارت‌ و عمرزایی‌ را هم‌ متحد گردانیده‌ و در پیشاپیش‌ همه‌ به‌ طرف‌ قریه‌ متنفذ راه‌ افتاد. متنفذ که‌ از مارش‌ ناگهانی‌ دهقانان‌ اطلاع‌ یافت‌ از قریه‌ فرار و نزد والی‌ پناه‌ برد. والی‌ فوراً تعدادی‌ پلیس‌ فرستاد تا مانع‌ حرکت‌ دهقانان‌ شده‌ و رفیق‌ یمین‌ را دستگیر کنند. اما دهقانان‌ بی‌اعتنا به‌ نیروی‌ پلیس‌، جریان‌ آب‌ به‌ آسیاب‌ آخندزاده‌ را قطع‌ کردند و سپس‌ به‌ ولایت‌ آمدند.

والی‌ از دیدن‌ صدها دهقان‌ و این‌ هشدار آنان‌ که‌ اگر انجنیر (رفیق‌ بین‌ دهقانان‌ به‌ انجنیر مشهور بود) زندانی‌ می‌شود، همه‌ی‌ ما باید زندانی‌ شویم‌، تکان‌ خورد و ناگهان‌ از در سازش‌ و ملایمت‌ پیش‌ آمده‌ به‌ متنفذ هم‌ توصیه‌ کرد که‌ دیگر نباید موجب‌‌ خشم‌ دهقانان‌ گردد.

چنانچه گفتم‌ دهقانان‌ رفیق‌ یمین‌ را کاملاً از خود و شریک‌ غم‌ و شادی‌ و مشکلات‌ شان‌ می‌دانستند.

روزی‌ در قریه‌ باغ‌ مرزا بر سر تقسیم‌ آب‌ برخوردهایی‌ بین‌ دهقانان‌ صورت‌ گرفت‌ و جنجال‌ و جرگه‌ی‌ شان‌ بخاطر حل‌ مسایل‌ به‌ نتیجه‌ای‌ نرسید تا این که‌ ساعت‌ ۲ شب‌ توافق‌ کردند که‌ انجنیر را بیاورند و هر چه‌ او فیصله‌ کرد مورد قبول‌ شان‌ می‌باشد. رفیق‌ یمین‌ که‌ ناوقت‌ همان‌ شب‌ تازه‌ از علیشنگ‌ برگشته‌ بود‌، با خوشرویی‌ و صمیمیت‌ همیشگی‌ از خواب بیدار شده تا آن جا رفته و نزاع بین دهقانان را حل و فصل نماید. بالاخره دهقانانی‌ را که‌ دعوا داشتند نیز باهم‌ آشتی‌ داد.

روزهایی‌ که‌ رفیق‌ در چنگ‌ خاینان‌ میهنفروش‌ اسیر بود و دهقانان‌ دیگر با آن‌ دوست‌ و غمخوار خویش‌ دسترسی‌ نداشتند، گذرم‌ به‌ منطقه‌ افتاد. هرچند از پیوند وی‌ بین‌ دهقانان‌ می‌دانستم‌ ولی‌ با دیدن‌ عده‌ای‌ از آنان‌ در آن‌ روز، بیشتر به‌ پایه‌ و وسعت‌ این‌ پیوند پی‌بردم‌. بسیاری‌ از آنان‌ حینی که‌ از گذشته‌‌ها و برخورد وی‌ به‌ زندگی‌ و مسایل‌ شان‌ یاد می‌کردند، گریسته‌ و نفرت‌ شدید خود را نسبت‌ به‌ رژیم‌ جنایتکار ابراز می‌داشتند.

و من‌ اندیشیدم‌ که‌ اگر هر رفیق‌ بتواند همانند او این چنین‌ رابطه‌ای‌ با دهقانان‌ برقرار سازد، چه‌ نیروی‌ عظیمی‌ به‌ گردش‌ درخواهد آمد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا