شهیدان سازمان رهایی

رفیق وحیداله‌ حتی پیوند با ورزشکاران‌ را در مبارزه‌انقلابی‌ می‌دید

در۱۳۳۷  در یکی‌ از خانواده‌‌های‌ متوسط‌ کابل‌ بدنیا آمد. با اتمام‌ لیسه‌ نادریه‌، شامل‌ پولی‌تخنیک‌ گردید.

او از کودکی‌ مستعد و بسیار علاقمند مطالعه‌ بود. توسط‌ یکی‌ از وابستگانش‌ که‌ از جریان‌ دموکراتیک‌ نوین‌ هواداری‌ می‌کرد، با آثار انقلابی‌ آشنا گردید. از نوجوانی‌ تحت‌ تاثیر رفقایی‌ قرار گرفته‌ بود که‌ با آنان دیدووادیدهایی‌ داشت‌ و می‌کوشید به‌ نحوی‌ از انحا در خدمت‌ آنان‌ باشد. در ۱۳۵۷ به‌ سازمان‌ پیوسته‌ و با شـور و حرارت‌ بیرق‌ مبارزه‌ علیه‌ رژیم‌ دست‌نشانده‌ را در کف‌ گرفت‌.

وحید علاقه‌ فراوانی‌ به‌ ورزش‌ داشت‌ ولی‌ هنگامی‌ که‌ به‌ آگاهی‌ انقلابی‌ دست‌ یافت‌، ورزش‌ را هم‌ جدا از سیاست‌ نه‌ بلکه‌ تابع آن‌ می‌دید. او به‌ توصیه‌ رفیقی‌ به‌ یک‌ کلب‌ بوکس‌ می‌رفت‌. اول‌ تصور می‌کرد اکثر اعضای‌ آن‌ سیاسی‌ و چپ‌ خواهند بود. ازین‌ توهم‌ که‌ برآمد، آنگاه‌ سعی‌ کرد با شماری‌ از آنان‌ ضمن‌ جر و بحث‌‌های‌ سیاسی‌ پایه‌‌های‌ دوستی‌ محکمی‌ را بریزد. اما اتفاقاً همه‌ جوانان‌ مذهبی‌نمای‌ عقب‌مانده‌ای‌ بودند که‌ کار با آنان‌ خیلی‌ مشکل‌ و ضیاع‌ وقت‌ می‌نمود. او که‌ مشتاق‌ بود با همسن‌ و سال‌های‌ مستعد و نسبتاً پیشروی‌ در تماس‌ باشد تا در نهایت‌ با ایشان‌ هم‌‌اندیشه‌ گردد، به‌ رفیقی‌ که‌ به‌ کلب‌ معرفیش‌ کرده‌ بود گفت‌: «محیط‌ کلب‌ بسیار ارتجاعی‌ است‌. عده‌ای‌ از اعضایش‌ تحت‌ تأثیر ترینری‌ اند که‌ از اخوانی‌ها هیچ‌ چیزی‌ کم‌ ندارد و عده‌ای‌ هم‌ از سیاست‌ وحشت‌ داشته‌ و ایدئولوژی ‌شان را در بند و بازوی‌ شان‌ می‌دانند! من‌ می‌خواهم‌ جایی‌ برای‌ ورزش‌ بروم‌ که‌ پیوندم‌ را با ورزشکاران‌ در درجه‌ اول‌ مبارزه‌ انقلابی‌ تشکیل‌ دهد و نه‌ مشت‌زنی‌ بر سر یکدیگر. در این‌ کلب‌، تا حال‌ نتوانسته‌ام‌ به ‌استثنای‌ یک نفر، کسی‌ را جلب‌ کنم‌». آن‌ رفیق‌ با قبول‌ حرف‌هایش‌، دریافت‌ که‌ چه‌ احساسات‌ توفانی‌ای‌ در دل‌ وحید انقلابی‌ موج‌ می‌زند.

برخورد او با یک‌ دوست‌ ورزشکارش‌ هم‌ خاطره‌انگیز است‌. دوستش‌ با خوشحالی‌ به‌ او خبر داد که‌ برای‌ انجام‌ مسابقاتی‌ رفتنی‌ خارج‌ است‌. وحید با او بحث‌ کرده‌ بود که‌

«اگر به فرض‌ به‌ مدالی‌ دست‌یابی‌، دولت‌ خاین‌ تره‌کی‌ ـ امین‌ بیشتر از آن‌ استفاده‌ خواهد برد تا خودت‌ و مردم‌ ما. یا نرو،‌ یا اگر می‌روی‌ باید به‌ شکلی‌ پر سر و صدا فریاد اعتراضت‌ را نسبت‌ به‌ کشتار و بگیر و ببند دولت‌ میهنفروش بلند کنی‌ تا به‌ این‌ ترتیب‌ قهرمان‌ واقعی‌ مردمت‌ شوی‌. در غیر آن‌ یادت‌ باشد که‌ اگر سر به‌ زیر به‌ اصطلاح‌ سرود ملی‌ این‌ دولت‌ دست‌نشانده‌ را خواندی‌ دیگر با مردم‌ نیستی‌.»

آن‌ فرد فقط‌ یاد داشت‌ مکرراً بگوید که‌

«ورزش‌ از سیاست‌ جداست‌.»

وحید استدلال‌ می‌کرد:

«چطور ورزش‌ از سیاست‌ جداست‌ وقتی‌ به‌ خرج‌ و حمایت‌ دولت‌ بروی‌ و بیایی‌، زیر بیرقش‌ سرودش‌ را زمزمه‌ کنی‌، در بازگشت‌ هم‌ در صورتی که‌ مدالی‌ گرفته‌ باشی‌ به‌ “حضور” حفیظ‌‌اله‌ امین‌ “شرفیاب‌” شوی‌ و شاید لقب‌ “ورزشکار خلقی” را هم‌ کمایی‌ کنی‌ و… به‌ این‌ ترتیب‌ تو و امثالت‌ آلتی‌ در دست‌ دولت‌ می‌باشید. هرگونه‌ به‌ اصطلاح‌ افتخاری‌ که‌ کسب‌ نمایی‌، دولت‌ آن‌ را به‌ حساب‌ “شکوفایی‌ ورزش‌ در افغانستان‌ مترقی‌، مستقل‌ و آباد” جار خواهد زد…. اساساً دولت‌ اگر کوچکترین‌ نشانی‌ ناشی‌ از مخالفت‌ کدام‌ ورزشکار را با خود ببیند، ولو او قهرمان‌ جهانی‌ هم‌ باشد از رفتن‌ به‌ خارج‌ و مسابقه‌دادن‌ محروم‌ خواهد نمود زیرا آن را به‌ نفع‌ سیاستش‌ نمی‌بیند…. با همه‌ی‌ این‌ها تو اصرار داری‌ که‌ ورزش‌ و سیاست‌ ازهم‌ جداست‌…»

در نهایت‌ چون‌ فرد مذکور غیرت‌ سر باز زدن‌ از رفتن‌ به‌ خارج‌ را نداشت‌، وحید به‌ دوستی‌ چندین‌ساله‌اش‌ با او پایان‌ داد.

او که‌ تنگدستی‌ رفقا را می‌دید، با تمام‌ وجودش‌ می‌خواست‌ مصدر کمکی‌ شود. ولی‌ از آن جایی‌ که‌ از وضع‌ نامساعد اقتصادی‌ خانواده‌ هیچ‌ کاری‌ ساخته‌ نبود، به‌ حکاکی‌، خطاطی‌ و لوحه‌‌نویسی‌ که‌ در آن‌ها مهارت‌ داشت‌، پرداخته‌ و از حاصل آن‌ها برای‌ سازمان‌ پول‌ جمعآوری‌ می‌کرد.

مناسباتش‌ با اعضای‌ خانواده‌ بسیار صمیمانه‌ و توأم‌ با شوخی‌ و بذله‌‌گویی‌ بود. اما در مقابل‌ خرافه‌پرستی‌ و افکار نادرست‌ آنان‌ بی‌گذشت‌ برخورد می‌نمود.

با سربه‌ نیست‌ شدن‌ پدر و چند تن‌ دیگر از نزدیکترین‌ وابستگانش‌ توسط‌ خاد، ایمان‌ او به‌ سازمان و مبارزه‌ راسخ‌تر شد‌. یکی‌ از دوستان‌ پدرش‌ روزی‌ نصیحت‌کنان‌ به‌ او گفت‌:

«حالا که‌ پدر و اکثریت‌ اعضای‌ مرد فامیلت‌ دستگیر شده‌اند، تو باید مواظب‌ بوده‌ و زیاد پشت‌ سیاست‌ و سازمان‌ نگردی‌»

وحید بسیار جوان‌ اما انقلابی‌ و سازمانی‌ای‌ پرشور توأم‌ با عصبانیت‌ به‌ آن‌ فرد پاسخ‌ داده‌ بود:

«عجیب‌ است‌، من‌ شما را به نام‌ مبارز‌ شعله‌ای‌ می‌شناختم‌، فکر می‌کردم‌ امروز برایم‌ درس‌ پایداری‌ در مبارزه‌ و وفاداری‌ به‌ سازمان‌ را خواهید داد و هرگز انتظار شنیدن‌ چنین‌ حرف‌هایی‌ را از شما نداشتم‌.»

این‌ جریان‌ را خود آن‌ فرد که‌ به‌ اروپا رفت‌ و از دستگیری‌ و شهادت‌ وحید خبر شد، قصه‌ می‌نمود.

در ۵ ثور ۱۳۵۸ بعد از پخش‌ شبنامه‌ای‌ هدف‌ استخبارات رژیم قرار گرفت؛ بخصوص‌ که‌ قبلاً نیز با یکی‌ از دختران‌ همصنفی‌ خود که‌ از جاسوسان‌ پلید خلقی‌ بشمار می‌رفت‌، برخورد شدیدی‌ داشت‌. او که‌ بخاطر لوحه‌‌نویسی‌ و مشاقی‌ و ساختن‌ کلیشه‌ به‌ اتاق‌ رییس‌ پولی‌ تخنیک‌ رفت‌‌وآمد می‌توانست‌، با استفاده‌ از غیبت‌ رییس‌ شبنامه‌ای‌ را روی‌ میز کارش‌ گذاشته‌ بود. خاینان‌ خلقی‌، بعد از ظهر آن‌ روز، او و تعداد زیادی‌ دیگر از محصلان‌ را به‌ اتهام‌ پخش‌ شبنامه‌ دستگیر کردند و اکثر آنان‌ به‌ شمول‌ وحیدِ نو رسته‌ را در گورهایی‌ نامعلوم‌ دسته‌جمعی‌، زنده‌ مدفون‌ ساختند.

رفیق‌ وحید زنده‌ نماند که‌ چنانچه‌ همیشه‌ آرزو می‌کرد در جنگی‌ مسلحانه‌، از میهنفروشان‌ پرچمی‌ و خلقی‌ انتقام‌ بکشد. لیکن‌ از خون‌ معصومش‌ جوانانی‌ در صفوف‌ سازمانش‌ قد برافراشته‌ که‌ در راه‌ نبردی‌ بی‌امان‌ برضد بنیادگرایان‌ خاین‌ جنایت‌پیشه‌ این‌ برادران‌ خلف‌ پرچمی‌ها و خلقی‌ها، سوگند خورده‌اند و تا انتقام‌ او و صدها وحید دیگر آرام‌ نخواهند گرفت‌.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا